نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فاطمه سلیمیان این چنین جهانم آرزوست…. که مادرم هر صبح صدایم می کند گاهی با داد هایی که می زند و گاهی با صدای آلارم گوشیش که مثل مته روی مخ است ولی شیرین است. آن قدر شیرین که دلی را نمی زند و کامم را شیرین می… بیشتر »
کلید واژه: "مادر"
دیشب با خواهرم فیلم دردسرهای عظیم را می دیدیم. جریان شخصیتی به اسم لطیف و بچه ای که فکر می کردند بچه اوست و او مجبور شد برای مدتی از او نگه داری کند. وقتی که با جواب آزمایش مشخص شد بچه متعلق به دیگریست قرار گذاشتند که آن را تحویل دهند. حالا در این میان… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی چنددقیقه به آمدن شوهرم مانده بود، گفتم سری در دنیای خبرها بزنم. همین طور سرم تو گوشی بود که صدای سوییچ و ساعت روی سنگ اُپن گذاشتن همیشگی، که نماد آمدن شوهر بود به گوشم خورد. اما این بار عکس العملی نشان… بیشتر »
هنوز از هول و استرس انژیو مادرم در نیامده بودم که امتحانات ترم شروع شد. مادرم پنج شنبه نوبت دکتر داشت. می دانستم که اگر با یکی از خواهرانم برود پشت در مطب دکتر می نشینند و داخل نمی روند؛ از طرفی هم می دانستم که مادرم وقتی دکتر را می بیند نصف… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فاطمه سلیمیان چه کسی می داند؟ چه کسی می فهمد؟! دست گلت را‘ شاخ شمشادت را‘ پسر رعنا و خوش خنده ات را به چه قیمتی؟ به چه قیمتی راهی جنگ می کنی؟ با چه جرأتی سینه سپر می کنی و ثمره ی زندگی ات را می فرستی جلوی گلوله؟… بیشتر »
آخرین نظرات