نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم فاطمه سلیمیان
این چنین جهانم آرزوست….
که مادرم هر صبح صدایم می کند گاهی با داد هایی که می زند و گاهی با صدای آلارم گوشیش که مثل مته روی مخ است ولی شیرین است. آن قدر شیرین که دلی را نمی زند و کامم را شیرین می کند.
آن قدر شیرین، که دوست داری مزه مزه اش کنی. می دانی چرا؟
چون مطمئنی هنوز مادری هست که به فکر توست . هنوز مادری هست که چای آلبالوئی رنگی بریزد و کنارت بنشیند و بگوید از آن چه در ذهنش پر است. سرش را جلو بیاورد و پچ پچ وار از آمال و آرزوهایش برایت بگوید.
از سپیدی لباس عروست تا دامادی که نیامده برایش عزیز شده است. هی حرف بزند و صدایش را به رخت بکشد. و تو بگویی: _ چی؟ متوجه نشدم!یک بار دیگر تکرار کن؟!
این ها را بگویی به بهانه این که ساعت ها با تو بنشیند و سخن بگوید و نداند در شکلاتی چشمانش غرق شده ای…….
آخرین نظرات