نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی چنددقیقه به آمدن شوهرم مانده بود، گفتم سری در دنیای خبرها بزنم. همین طور سرم تو گوشی بود که صدای سوییچ و ساعت روی سنگ اُپن گذاشتن همیشگی، که نماد آمدن شوهر بود به گوشم خورد. اما این بار عکس العملی نشان… بیشتر »
کلید واژه: "دختر"
چند وقت پیش با بچه های حوزه سطح دو، به باغ بانوان رفتیم. یکی از بچه ها با مادرش آمده بود. مادر جوانی داشت . زینب دوستم، کنار من آمد و با صدای آرامی از من پرسید: _اون مادرشه؟ با خنده جواب دادم: _آره، حالا چرا یواشکی می پرسی؟ نکنه قضیه پلیسیه؟… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی چند روز مانده به عید، حسابی سرم شلوغ کارهای خانه و خرید بود. وقت کمتری برای دخترکم داشتم و او بیشتر سرگرم بازی با وسایل خانه که من چیده و تمیز و جاسازی می کردم، بود. چند بار از جلوی جاکفشی رد شدم و… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی صدای هودآشپزخانه نمی گذاشت صداها را درست بشنوم. خاموشش کردم و به صدای آسمان گوش سپردم. واقعا صدای رعد و برق برایم جذاب بود، روشن شدن آسمان و بعد صدای انفجار اَبر و باران… دخترم کنارم آمد و گفت: _… بیشتر »
هر چه به ماه های آخر بارداریش می رسید ترسش هم بیشتر می شد, نگاهش کردم و گفتم: - خدابزرگ است چرا اینقدر نگرانی؟ گفت اگر بدانی بچه اولم که دختر شد, چه بلاهایی سرم آوردند, به من حق می دهی. تا چند روز دنبالم نیامدند. بچه را دوست نداشتند. گوشه و کنایه هایی… بیشتر »
آخرین نظرات