نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی صدای هودآشپزخانه نمی گذاشت صداها را درست بشنوم. خاموشش کردم و به صدای آسمان گوش سپردم. واقعا صدای رعد و برق برایم جذاب بود، روشن شدن آسمان و بعد صدای انفجار اَبر و باران… دخترم کنارم آمد و گفت: _… بیشتر »
کلید واژه: "باران"
دیروز از شدت گرما و گرفتگی هوا می خواستم فریاد بزنم. زبانم مثل یک تکه چوب خشک شده بود. خواهرم زودتر از افطار بلند شد؛ فرشی را در حیاط پهن کرد تا کمی هوای تازه بخورد. ناگهان آسمان صدا کرد، خوشحال گفتم: _ می خواهد باران ببارد. سرم را به دیوار تکیه دادم و… بیشتر »
جمعه شب باصدای مهیبی از جای جستم. باد، رخت آویز را بر شیشه می کوبید، به سرعت به بالکن رفتم؛ رخت آویز را از چنگ باد نجات دادم. به اتاق خزیدم و پشت پنجره به تماشای تکاپوی دلهره آور باد ایستادم. آسمان که از غروب گرفته و غمگین بود، این بار با کمک باد عقده… بیشتر »
تمام وجودم به تمنای آسمان ایستاده و تک تک نفس هایم می شمارد، ابرها را. ای کاش و ای کاش، فقط برقی بزند و بیدار کند احساس خفته ام را. برو بنوش از باده آسمانی و مست و مدهوش پروردگار شو. باران می بارد و مستم می کند رحمت پرودگار. بیشتر »
صبح كه از خواب بیدار شىدم هنوز باران مي آمد سریع لباس هایم را پوشیدم و راهی شدم. کمی طول کشید تا اتوبوس بیاید. به محض این که می خواستم روی صندلی بنشینم چند دختر دبیرستانی گفتند: - بیا روی بوفه بنشین صندلی ها خیس اند. مثل این که راننده فراموش کرده بود,… بیشتر »
آخرین نظرات