نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان ای خدا می شود بر گنه کار روسیاه نگاه کنی؟ یا به سوی او نظر رحمتی عطا کنی؟ ای خدا می شود کمی آهسته تر، ندای لبیکان را بر دل و روح این عمر سیه، نشان کنی؟ ای خدا گرچه دورم از نور علی نور تو، ولی جز تو نیست بویی در این… بیشتر »
کلید واژه: "شعر"
دل در بند اسارت گفت تو من را رها کن عقل از سرت پریده مهرش ز غم جدا کن تنم ز درد دوری گریان و بی توان است گر تو نمی پسندی تغیرش دل مبتلا کن ما را دو جرعه حبش سرگشته کرد حلاوت دیگر چه می توان گفت محبتی به پا کن از نور آفرینش در ضوء آن دو چشمش گویا… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع الوداع ای دوستان من می روم از شهر یار تا بماند مهر من اندر زمین ذهن ماندگار باری هرگز مهرتان از سینه ام در خاک شد عاقبت از سرزمین دیگری یادی کنم در یادگار حب ایزد در نگاهم گاه فریاد رهایی می زند یاد… بیشتر »
دیروز از شدت گرما و گرفتگی هوا می خواستم فریاد بزنم. زبانم مثل یک تکه چوب خشک شده بود. خواهرم زودتر از افطار بلند شد؛ فرشی را در حیاط پهن کرد تا کمی هوای تازه بخورد. ناگهان آسمان صدا کرد، خوشحال گفتم: _ می خواهد باران ببارد. سرم را به دیوار تکیه دادم و… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان - چیه خانم به چی زل زدی؟ _ به شاهنامه ای که تو دستتونه. _هه، نکنه حق ندارم اینم دست بگیرم! چی شده از گیر دادن به حجاب رسیدید به ابیات فردوس پارسی زبان؟ - نمی دونم چه جسارتی بهتون کردم که، مستحق این طرز برخورد شما… بیشتر »
آخرین نظرات