جمعه شب باصدای مهیبی از جای جستم. باد، رخت آویز را بر شیشه می کوبید، به سرعت به بالکن رفتم؛ رخت آویز را از چنگ باد نجات دادم. به اتاق خزیدم و پشت پنجره به تماشای تکاپوی دلهره آور باد ایستادم. آسمان که از غروب گرفته و غمگین بود، این بار با کمک باد عقده… بیشتر »
آخرین نظرات