هر چه به ماه های آخر بارداریش می رسید ترسش هم بیشتر می شد, نگاهش کردم و گفتم: - خدابزرگ است چرا اینقدر نگرانی؟ گفت اگر بدانی بچه اولم که دختر شد, چه بلاهایی سرم آوردند, به من حق می دهی. تا چند روز دنبالم نیامدند. بچه را دوست نداشتند. گوشه و کنایه هایی… بیشتر »
آخرین نظرات