هر چه به ماه های آخر بارداریش می رسید ترسش هم بیشتر می شد, نگاهش کردم و گفتم:
- خدابزرگ است چرا اینقدر نگرانی؟ گفت اگر بدانی بچه اولم که دختر شد, چه بلاهایی سرم آوردند, به من حق می دهی.
تا چند روز دنبالم نیامدند. بچه را دوست نداشتند. گوشه و کنایه هایی که من از مادر شوهرم شنیدم اعصاب فولادین می خواهد.
اگر این یکی هم دختر شود نمی توانم تحمل کنم .
ترسیدم از خوابی که در موردش دیده بودم بگویم. در خواب من, بچه او دختر بود.
معمولا عین خوابی که می دیدم تعبیر می شد و من دعا کردم که این دفعه خوابم رویای صادقه نبوده باشد.
برایم عجیب بود عصر ارتباطات و این حرف ها!!
هنوز هم آدم های عتیقه ای پیدا می شدند که سرشان را توی کار خدا بکنند و برایش تعیین تکلیف کنند.
شنیده بودم که زمان جاهلیت دختر ها را زنده به گور می کردند, فکر کردم دوره اش تمام شده,
اما جایی هم خواندم که زنان چینی بعد از سونوگرافی وقتی بچه را دختر تشخیص دهند, اقدام به سقط او می کنند
در کتاب تاریخ خوانده بودم پس از مرگ پیامبر, جاهلیت با لباس جدید وارد شد. فکر کنم این همان جاهلیت مدرن است .
آخرین نظرات