نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع دل به دریا باختم، ندانسته با خروشش آشنایم کرد. به دنبال صحرا رفتم، او هم از گداختگی، بر دلم نقش انداخت. ناگهان ابری پر بهار، شاباش ریزان از دنیای چشمانم گذر کرد و آوای جنون سر داد بر ضمیر… بیشتر »
کلید واژه: "بهار"
پیاده روی بعد از باد و باران بهاری، چقدر آرام بخش و دلنواز هست. وقتی در پیاده رو آهسته قدم می زدم و هوای بهاری را تا اعماق جان می سپردم، چشمم به شکوفه هایی افتاد که بر زمین ریخته بودند، شکوفه هایی که مغرورانه به گُل نشستند اما تاب باد و باران نیاورده و… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع در تاراج زمان مدهوش عالم بودم به نحوی که صدای پای محب آشنای محبت را حس نکردم دوستدار تو در حیات دوش با خود گفت: چرا مهری بالاتر را با تو در میان نگذاشتم. مهری که از عشق جان گدازتر، از معشوق شیفته تر… بیشتر »
امروز پشت پنجره، بهار را دیدم که خرامان درکوچه ها قدم می زد، اما! رنگ رخساره اش خبر می داد از سر درونش. او بهار کودکی هایم نبود، چند تار مویش سپید گشته و غم در میان شکوفه هایش پنهان شده بود. با شتاب خود را به او رساندم تا بلکه او را مانند کودکی ها ببویم… بیشتر »
چقدر خوب است که زمستان زود می گذرد وبهار باز می گردد. بهار گرم است و گرما بخش، بهار می آیدتا گنجشکان دیگر از سرما نلرزند. زمستان سرد، بار خود را بر بند و زودتر برو، من از سیاهی زغالت فهمیدم که می روی اما دلم را سیاه، نگاهم را سیاه کردی، زودتر برو، می… بیشتر »
آخرین نظرات