حضور نور
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم لیلا باباربیع
در تاراج زمان مدهوش عالم بودم
به نحوی که صدای پای محب آشنای محبت را حس نکردم
دوستدار تو در حیات دوش با خود گفت:
چرا مهری بالاتر را با تو در میان نگذاشتم.
مهری که از عشق جان گدازتر، از معشوق شیفته تر و از محبت دلرباتر و از وفا برتر و والاتر.
سحر گاه آشفته از عشق از خواب بهاری بیدار شدم صدای غریبه آشنایی سکوت را درهم شکست مرا آواره نگاهش کرد با دویدن ثانیه ها و گذشت زمان انسان آشنا آمد و پیغام نور آورد قلبم به تنش افتاد و نگاهم خیره ماند به افق های دور و نوید طپش بهار
آخرین نظرات