نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم لیلا باباربیع
دل به دریا باختم، ندانسته با خروشش آشنایم کرد. به دنبال صحرا رفتم، او هم از گداختگی، بر دلم نقش انداخت.
ناگهان ابری پر بهار، شاباش ریزان از دنیای چشمانم گذر کرد و آوای جنون سر داد بر ضمیر ناخودآگاهم. خواستم ارتباط گیرم که زمین شکوه کرد از چهار پایی که همه کسش بود.
با ناله های از روی عجب، گردن کشان گفت:
_ تو از چه نالانی? بیا خود را به آغوش من سپار تا آرام گیری. قلبم از پیشنهادش به تنش افتاد، گام هایم می لرزید؛ لبانم به حرمت خیر الرازقین تبسم بست و درونم جاری شد به ذکر یا مقلب القلوب.
بار الها چو طنین بستی مرا به ضوء ایزدی و در دریای نگاه الهام بخش رها کردی من به تمنای تو دلداده ام و با بلوای کنون ساخته ام. لب ساحل نگار، باز خود را باخته ام لبیک گویان بر کعبه مقصود طنین انداخت.
آخرین نظرات