نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور ديروز مايع ظرفشويى مان تمام شده بود و من مانده بودم با كوهى از ظرف نشسته. به ياد خاكسترهايى افتادم كه چند ماه پيش جمع كرده بودم تا روزى مثل قديمى ها، ليوان هايمان را با آن برق… بیشتر »
کلید واژه: "اسراف"
صدای اذان در مدرسه بلند شد. از جایم بلند شدم درحالی که کش و قوسی به بدنم می دادم, با خودم فکر کردم که امروز چقدر زود اذان شد. داخل دستشویی رفتم جوراب هایم را درآوردم آستین هایم را بالا زدم و اهرم شیر آب را بالا زدم. آب با فشار به سمت دستم آمد؛ از خنکی و… بیشتر »
به محض این که به خانه رسیدم به سمت دستشویی رفتم. خواهرم با صدای بلندی گفت: _آب قطع شده. بی خیال شستن دست هایم شدم و سر سفره نشستم. مادرم گفت: _ همیشه یک دبه آب ذخیره می کردم ولی امروز حتی یک بطری آب داخل یخچال ندارم. پرسیدم: _تازه آب قطع شده؟ جواب داد:… بیشتر »
تازه عقد کرده بود. پدرش هم به تازگی ماشینی راقسطی خریده بود, زندگیشان تازه روی روال افتاده بود که فهمیدند پدرش دوباره سر خانه اول برگشته است. دوباره دنبال رفیق بازی رفته بود و مصرفش را شروع کرده بود. بعد از مدت ها که همدیگر را دیدیم برایم درد دل کرد.… بیشتر »
وقتی از آن بالا به پایین نگاه می کردم دلم به آشوب می اُفتادکه نکند درون آب بیفتم. یا وقتی پدرم دست هایش را درون آب های گِلی و سرد رودخانه می شست و با غرغرهای مادرم مواجه می شد و فقط لبخندی گرم می زد و هیچ نمی گفت، روزهایی که در حال خوردن چایی آواز… بیشتر »
آخرین نظرات