صدای اذان در مدرسه بلند شد. از جایم بلند شدم درحالی که کش و قوسی به بدنم می دادم, با خودم فکر کردم که امروز چقدر زود اذان شد.
داخل دستشویی رفتم جوراب هایم را درآوردم آستین هایم را بالا زدم و اهرم شیر آب را بالا زدم.
آب با فشار به سمت دستم آمد؛ از خنکی و فشار آب لذت می بردم آن قدر که دلم نمی آمد فشارش را کم کنم و با آن بازی می کردم.
بلاخره بعد از این که وضو گرفتم خودم را راضی کردم که دل بکنم و اهرم شیر آب را پایین بزنم.
نمازم را خواندم؛ ساعت کاریم تمام شده بود؛ سوار اتوبوس شدم و به سمت خانه آمدم.
به خانه که رسیدم متوجه شدم که آب قطع است حتی آبی برای آشامیدن هم نداشتیم.
همانطور که دست نشسته سر سفره می نشستم؛ به یاد ساعتی پیش افتادم که با آب بازی می کردم و دلم نمی آمد آن را ببندم.
و با خودم فکر کردم که دنیا دارمکافات است.
آخرین نظرات