نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ:
مهربان
ماه شب چهاردم است و مهتاب کامل. نور ملایمش بر پهنای صورت رنگ پریده ی پدر افتاده، گویی او را نوازش می کند و تمام بی محبتی آدمیان جنگ ندیده را جبران می کند.
این را از لبخند او در چهره ی به ظاهر خوابش می فهمم. هر از چندگاهی که نفسی عمیق می کشد بقدری ضعیف و کم صداست که این را از جیرجیر تخت می فهمم، جابجایی وزنش بر روی این تخت فرسوده ی وسط حیاط، حیاتش را هنوز نوید می دهد.
گاهی که دستگاه اکسیژن را بر دهانش می گذارم تا تنفس راحت تری داشته باشد چشمان همیشه پراشکش را باز می کند و با نگاه پر عمقش از روزهای جنگ می گوید.
جنگی که برای من مفهوم متفاوتی داشت. مادر سرش را از پنجره به سمت حیاط ییرون می کند و سینی پر از قرص و یک لیوان آب را به من نشان می دهد و با لبخندشیرینش مرا بسمت خود می کشد. همین طور که سینی را از او می گیرم پارگی لبش را نگاه می کنم و می گویم: _ هنوز درد می کند؟
این بار خنده اش صدادار می شود و می؛گوید:
_دست و پا چلفتی بازی دیروزم را به یادم نیار؛ لااقل انصافو رعایت کن و از اون تخت بیچاره هم بپرس حالش خوبه یا نه؟ و بانگاهش تخت را برانداز می کند. از مادر جدا می شوم و بسمت پدر می روم. به مهتاب نگاه می کنم و زیر لب می گویم: _ شتر دیدی، ندیدی.
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
نظر از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
![](https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/media/users/4260061305/profile_pictures/_evocache/117970large.jpg/crop-top-64x64.jpg?mtime=1535204381)
سلام علیکم..
گاهی شتر دیدی ندیدی ، خودش عین بزرگواری است
نظر از: ستاره مشرقی [بازدید کننده]
![ستاره مشرقی ستاره مشرقی](https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/media/shared/global/avatars/_evocache/default_avatar_unknown.jpg/crop-top-64x64.jpg?mtime=1425391638?size=64&default=https%3A%2F%2Fkowsarblog.ir%2Fmedia%2Fshared%2Fglobal%2Favatars%2Fdefault_avatar_unknown.jpg)
وای چه دردناک
نظر از: عابدی [عضو]
![](https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/media/users/ivan/profile_pictures/_evocache/images_32_.jpg/crop-top-64x64.jpg?mtime=1504411828)
اللهم عجل لولیک الفرج
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات