نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم فریبا حقیقی
به نام رب عشق وعاشقی وشهادت
به توصیه آقا, خواندن کتاب دا را آغاز کردم و عجبا از حس و حالی که گرفتم.
سن وسال من به درک جنگ و شهادت نمی رسید, اما می دانم که مهر58با نامهربانی و جگرسوزی ملت ایران مشهور شد.
یک سال و چند ماه, تکه ای از وجود ملت زیر دندان های وحشی دوران, خرد می شد وخون چشم و جگر مردم روان بود.
اما غروب دوم خرداد61با طلوعی همراه شد که دست یاری خدا به همراهش بود, لبخند خدا برشهر نشست وسومین روز از سومین ماه بهار, بهاری ترین روز برای مردم رقم زد.
دل ها عطر و بوی خدا را استشمام وجانی دوباره گرفتند جانی که بر بال های خونین فرشتگان به وطن بازگشت.
فرماندهان شهید همچون همچون رضا مجیدی ومحسن غرضی وهزاران کبوترعاشق دیگر که به عشق رهبر وجاذبه میهن, بال گشودند واز جان گذشتند.
قهرمان کتاب را وقتی از پیچک های خانه شان می گفت, خبر از ویرانی نداشت, آنجایی که با دستان خود پدر و برادرشهید را درگور می نهاد خبر از بی نشانی مزارشان نداشت.
مردمی که خانه و کاشانه را غارت زده دیدند, سجده شکر به جای آوردند که پولاد مردان وطن با آن ها هم صدا وهم نفس شده و چنگال دیوصفتان را از دیار خونین شهر می گشاید.
اگرخیانت خائنان در هر دوران مردمان را می آزرد, عاشقان وایثار بار نگین نمودن خورشید به رنگ ارغوانی, مرهمی می شوند بر زخم دل مردمان.
شهادت هنرمردان خداست, آری وهنرمندان باید بزم باشکوه دستگاه خداوندی را بیارایند با دستان, پاها وسرهای تکه تکه شده و لبخند خدا براین شور وشعف عاشقان تا ابد ادامه دارد.
اما حال می فهمم که شهادت چراغی است خاموش نخواهد شد تا بزم عاشقی پایدارو روشن بماند.
خوشا برشهری که رقص عاشقانش لبخندی به زیبایی و شیرینی خدایی را همراه داشت
آخرین نظرات