بی حوصله بودم چرخی در تلگرام زدم مطلبی توجهم را جلب کردم: تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد. اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش “آلساندرا لولیتا اوسوالدو ” وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند. گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد “آله لول اس"! و دفعات دیگر نیز کوتاهتر: الو. از آن پس بل با گفتن “الو” تلفن جواب می داد. بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن “الو” میگفتند. امروزه از هر نقطه دنیا صدای “الو” شنیده میشود؛ بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمیدانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمی کنند. اما نام الو، معشوقه بل از آن زمان ها تا همین حالا سر زبان ها مانده، اگر کمی دقت کنیم شاید بتوانیم نمونه هایی از این اختراع را در دینمان پیدا کنیم؛ مثل ذکر “یا الله” که هنگام ورود بر خانه ای که نامحرم در آن است استفاده می شود. اتفاق خوبیست و ظاهرا سالیان طولانی این ذکر را بر لب مردم جاری ساخته اما؛ محدود به جوامع اسلامی بوده و جهانی نشده است. در دنیای امروز، که عصر ارتباطات و اختراعات است؛ درحالی که جوانان کشورمان هر روز به پیشرفتی بیش از قبل در داخل و خارج از کشور دست می یابند؛ اگر دغدغه دین داشته باشند می توانند اسم معشوق حقیقیشان را به کل دنیا ارسال کنند. راستی بل برای معشوقش چه کرد؟ ما برای معشوقمان چه می کنیم؟
موضوع: "روایت تولیدی"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ مهربان
خوشا آنانکه جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتند و گفتیم از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند آری باید شهدا را از نگاه شهدا بررسی کرد، و از خودشان، ساحت حضورشان را پرسید. تامل در سیره ی شهدا و کنکاش در روش زندگی آنها، خود، سخن کردن شهدا و لب گشودن شهدا است، که بلی مبداء و مبنای شیوه ی زندگی ما، قرآن مبین است. سبک زندگی قرآنی همان، سبک انتخاب های شهدا در نوع زندگیشان بود. حال کمی فراتر از ظواهر می رویم و به بطن آیات می نگریم؛ تا نوری محسوس را بیابیم، و از قرآنِ نازل، پی به قرآنِ ناطق ببریم. “اطیعوا الله و اطعیوا الرسول و اولی الامر منکم” آنگاه که شهدا، روح قرآن، و مفسر قرآن را امامِ حی یافتند؛ صبح و شام “اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد” ذکر لبانشان بود.این گونه بود، که دغدغه ی ذهنی و قلبی آنان “و علی الارواح التی حلت بفنائک” شد. به همین دلیل است که، اگر گاهی، صفحات زندگی شهدا را، ورق بزنیم؛ تا بلکه با ما سخن گویند؛ تنها نقطه ی اشتراک و نقطه ی اوج آنها را در سیدالشهدا می یابیم. همان اباعبدالله شهیدی که یاران شهیدش را، بهترین یاران عالم معرفی کرد. پس لحظه ای حیات قلب شهدا تضمین نمی شد مگر با یافتن ویژگی های این یاران خاص، همان ها که “حلت بفنائک” شدند و در حضرت یار حل شدند. این نگاه بصیرتی شهدا به تاریخ، تا آنجا پیش رفت، که دریافتند؛ باید مولایِ زنده تنی باشد تا “حلت بفنائک” او شوند و آن مهم را در کسی نیافتند؛ جز، یوسف زهرا. سپس نوبت به رساندنِ خود و تطابق خود با ویژگی های یاران امام زمان شدند، پس “لیس للانسان الا ما سعی” را سرلوحه ی خود قرار دادند، و جِد و جَهدِ خالصانه پیش گرفتند؛ از آن جمله می توان یافتنِ ویژگیِ “فرمان بری از مولا و پیشوای پیش روی” را نام برد که از روایات بدست آوردند، و آن را به دیده ی منت نهادند، و نیز باز، پیش رفتند؛ و در مرحله ی بعد “کونوا دعاه الناس بعملکم بغیرالسنتکم” شدند؛ و زبانِ رفتارشان را صحه ای بر زبانِ گفتارشان گذاردند؛ و در این راستا با پوشش زره ای “تقوا"، قدم در میدان جامعه نهادند، “یاایهاالذین آمنوا اِصبروا و صابروا و رابطوا و تقواالله لعلکم تفلحون"، و عمل به خطبه ی ۱۵۰ نهج البلاغه را، لازمه ی عمار شدن یافتند. در نتیجه، فتنه را به عدم وحدت مسلمانان تعبیر کردند و ای کاش می بودند و رِساتر از رَسانه های امروزی، روشنگری می کردند که، ایها الناس، عراق را، عراق را، عراق را بنگرید؛ و جنگ ما با حزبِ بعث را، به پای برادرانِ دینیِ عراقی مان مگذارید، و دسیسه های دشمن را برملا کنید. قطعا شهدا، این گونه می گفتند: 《ای زیبافکر و ای زیبا بصیر، منِ شهید را، کشته ی فتنه ندان؛ که من، کشته ی تحتِ ولایتم؛ و چه در فتنه های سخت و چه در فتنه های نرم، محل رجوعم، ولیِ زمانم بوده است. نیّتم نه کشته شدن، که زنده کردنِ امر ولی بود؛ و گر، بیش از یک جان، در توان داشتم اهدا می کردم》. و کلام آخر شهید: ای هم وطن، و ای هم مسلک، بدان، زُهیر شویم یا وَهب، حبیب شویم یا حُر، حتی اگر عباس_علیه السلام_شویم؛ همه و همه، تحتِ امرِ یک فرمانده، باید بمانیم.یک فرمانده. “یا ایها الذین امنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المؤمنین اعزه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومه لائم ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم” (مائده54)
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم کوثر محمدیان
اگر به برچسب های موجود بر روی قوطی های کنسرو توجه کنید، قطعا به جوشاندن قبل از مصرف به مدت ۲۰ دقیقه توصیه شده است. از روی این توصیه بسیار مهم به سادگی نگذرید! چرا که ممکن است باعث فاجعه ای جبران ناپذیر شود. اگر به هر دلیلی در کارخانه تولید کننده کنسرو، عمل کنسرو کردن کامل انجام نشود یعنی دمای استریل در اتوکلاو به حد استاندارد نرسد، باکتری خطرناکی به نام کلستریدیوم بوتولینوم، در شرایط بدون اکسیژن داخل قوطی کنسرو فعال می شود و سم بسیار خطرناکی تولید می کند که مقدار بسیار کم آن برای انسان به شدت کشنده است. حرارت جوشاندن این باکتری را از بین می برد و سم تولید شده آن را غیر فعال میکند. ? پس حتما حتما قبل از مصرف انواع کنسرو آن را به مدت ۲۰ دقیقه بجوشانید و بلافاصله بعد از جوشاندن در قوطی را باز کنید. ( جالب است بدانید که این نوع از باکتری ها که در شرایط بدون اکسیژن رشد و فعالیت می کنند در سوسیس و کالباس هم ممکن است ایجاد شوند به همین دلیل است که در کارخانجات به این محصولات نیترات اضافه می کنند که مانع ایجادشان شوند که بسیار مضر و سرطان زاست. خیلی باید مراقب سوسیس و کالباس های خانگی باشید. در صورت تهیه آن در منزل بلافاصله باید نصرف شود. از نگهداری آن به مدت طولانی به شدت خودداری کنید!
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم فریبا حقیقی
کلاس تاریخ بود و سراپای من گوش. به تخیلات و تاریخ علاقه داشتم و دارم. و همین باعث می شد هیچ وقت کلاس ها و زنگ های مربوط به تاریخ را از دست ندهم. استاد از سرزمین عربستان می گفت و وقایع قبل و حین تولد و بعد تولدِ آخرین پیام رسان خدا بر روی زمین. سختی های طبیعت همراه با سرسختی های جهالت و ظلمت ظالمان همه در یک مثلثِ گرم و سوزان و ریگزار. سختی زندگی برای اکثریت فقیر و راحتی برای اقلیت غنی. هم قدم با نوجوانِ مهربان و رئوفِ مکه در کوچه پس کوچه ها روان شدم. آن جایی که بر کف کوچه ها، آب دهان و کثیفی نشان شده و بر دیوارهایش نمادهای جهل و بی خبری. یتیم مکه لباس هایش را از کثیفی ها دور می کرد و دستانش را برای محو جهل و نادانی روانه. روزهای امانتداری و دلسوزی های یتیم مکه می گذشت و محبوبیتش افزون. از هر کوچه ای که می گذشت ساکنانش ناخودآگاه به تمیزی و پاکی آن کوچه مشغول می شدند بدون آن که دلیل آسمانی بودنش ر ابدانند. برکتِ بودنش به آسمان وصل می شد و زمین را منظور لطف خدا می کرد. پیام آور رحمت و شفقت شد. در خیالم سایه وار به دنبالش روان و متعجب از این همه صبر و همت باخودم گفتم: خدا بهتر می داند رسالت را در کجا و در چه کسی ودیعه گذارد، من کجا تاب این همه آزار و بی وفایی و خیانت را در جایی می آوردم که تمام جان و مال و زندگی ام فقط وقف هدایت باشد و در مقابلش تقاضایی جز مودت و مهرنداشته باشم؟ اما دیدم که اندک یارانش چگونه به دنبالش بودند و جان می گداختند تا به جانان محمد(ص) برسند و روح می سپردند تا رایحهء او را استشمام کنند. قلب و جان و روح پیامبر در تب و تاب هدایت گداخته میدشد، اهل بیتش را به ملاطفت امر می داد و خود می شد الگوی حسنه. گرسنگی را بر خود هموار می کرد تا لقمه نانش برای انسان جویای حق بماند. حق، خودش بود و رفتارش. حق را با خودش آورده بود حتی خیلی قبل تر از رسالتش. آری، همان جا که خواب های آشفته بر پادشاهان چون بختک افتاد و دیوارهای غرور شکاف خورد و آتش سوزان به سردی گرایید. نحیف و لاغرتر از هرروز می شد و هدایت را به شبانه روز عمرش آویخته بود اما هیبت و صفایش با گرمای کلام خدایی اش چیرگی نور بر تاریکی را دنبال داشت. محمد(ص) آمد و امانت خدا را بر زمینیان عرضه کرد و روح تشنهء آدمیانِ رانده شده از بهشت را به وجد آورد تا با شهدا این چشمهء خدایی سیراب شوند. به کلاس برگشتم و چشم بر دهان استاد دوختم. بهاری که از ریگزارهای عربستان آغازشده بود، اینک سرتاسر جهان را در برگرفته و می طلبد همان یارانِ روح و تشنگان روان را. پیامبر به دنیا آمد و دنیا با آمدنش بقا یافت و با کلامش نسیم زندگی.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ شاعر خانم سیده زهرا عقیلی
شبی کنار مدینه سحر کردن چه خوش است
به صحن پاک پیمبر نظر کردن چه خوش
است شبی کنار تو مهدی، تو بارگاه نبی خدای
را به تمنا صدا زدن چه خوش است چنان
کبوتر عاشق که بال پروازش به سمت خاک
بقیع، پر زدن خدا چه خوش است شمیم عطر
محمد صفای جان و دل است به اوج بال
ملائک سفر کردن چه خوش است ¤اجرکم
آخرین نظرات