نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم فریبا حقیقی
کلاس تاریخ بود و سراپای من گوش. به تخیلات و تاریخ علاقه داشتم و دارم. و همین باعث می شد هیچ وقت کلاس ها و زنگ های مربوط به تاریخ را از دست ندهم. استاد از سرزمین عربستان می گفت و وقایع قبل و حین تولد و بعد تولدِ آخرین پیام رسان خدا بر روی زمین. سختی های طبیعت همراه با سرسختی های جهالت و ظلمت ظالمان همه در یک مثلثِ گرم و سوزان و ریگزار. سختی زندگی برای اکثریت فقیر و راحتی برای اقلیت غنی. هم قدم با نوجوانِ مهربان و رئوفِ مکه در کوچه پس کوچه ها روان شدم. آن جایی که بر کف کوچه ها، آب دهان و کثیفی نشان شده و بر دیوارهایش نمادهای جهل و بی خبری. یتیم مکه لباس هایش را از کثیفی ها دور می کرد و دستانش را برای محو جهل و نادانی روانه. روزهای امانتداری و دلسوزی های یتیم مکه می گذشت و محبوبیتش افزون. از هر کوچه ای که می گذشت ساکنانش ناخودآگاه به تمیزی و پاکی آن کوچه مشغول می شدند بدون آن که دلیل آسمانی بودنش ر ابدانند. برکتِ بودنش به آسمان وصل می شد و زمین را منظور لطف خدا می کرد. پیام آور رحمت و شفقت شد. در خیالم سایه وار به دنبالش روان و متعجب از این همه صبر و همت باخودم گفتم: خدا بهتر می داند رسالت را در کجا و در چه کسی ودیعه گذارد، من کجا تاب این همه آزار و بی وفایی و خیانت را در جایی می آوردم که تمام جان و مال و زندگی ام فقط وقف هدایت باشد و در مقابلش تقاضایی جز مودت و مهرنداشته باشم؟ اما دیدم که اندک یارانش چگونه به دنبالش بودند و جان می گداختند تا به جانان محمد(ص) برسند و روح می سپردند تا رایحهء او را استشمام کنند. قلب و جان و روح پیامبر در تب و تاب هدایت گداخته میدشد، اهل بیتش را به ملاطفت امر می داد و خود می شد الگوی حسنه. گرسنگی را بر خود هموار می کرد تا لقمه نانش برای انسان جویای حق بماند. حق، خودش بود و رفتارش. حق را با خودش آورده بود حتی خیلی قبل تر از رسالتش. آری، همان جا که خواب های آشفته بر پادشاهان چون بختک افتاد و دیوارهای غرور شکاف خورد و آتش سوزان به سردی گرایید. نحیف و لاغرتر از هرروز می شد و هدایت را به شبانه روز عمرش آویخته بود اما هیبت و صفایش با گرمای کلام خدایی اش چیرگی نور بر تاریکی را دنبال داشت. محمد(ص) آمد و امانت خدا را بر زمینیان عرضه کرد و روح تشنهء آدمیانِ رانده شده از بهشت را به وجد آورد تا با شهدا این چشمهء خدایی سیراب شوند. به کلاس برگشتم و چشم بر دهان استاد دوختم. بهاری که از ریگزارهای عربستان آغازشده بود، اینک سرتاسر جهان را در برگرفته و می طلبد همان یارانِ روح و تشنگان روان را. پیامبر به دنیا آمد و دنیا با آمدنش بقا یافت و با کلامش نسیم زندگی.
آخرین نظرات