نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ ریحانه علی عسکری همراه دایی بزرگم از راه خانه پدربزرگ که در یکی از روستاهای تیران بود، عازم اصفهان بودیم. دایی سفارش کرد که سریع تر راه بیفتیم تا به تاریکی نخوریم. هنوز نیم ساعت از حرکت ما نگذشته بود که ماشین خاموش کرد وایستاد دایی پیاده شد و مکانیکی همان نزدیکی پیداکرد. یک ساعتی تعمیر ماشین وقت برد تا بلاخره درست شد با خودم فکر کردم که حتما الان خسته و گله مند است مخصوصا که هوا رو به تاریکی می رفت. در همین افکار بودم که دایی سرش را از پنجره جلو داخل ماشین کرد وگفت: _قربون خدا برم با این همه بلایی که سر ماشین آمده اگر از طرف کمربندی رفته بودیم توجاده مونده بودیم؛ خدا چقدر بزرگه بعد دستانش را بالا کرد و خدا راشکر کرد. پ.ن این که به حوادث پیش رو چطور نگاه کنیم بستگی به خودِ ما دارد. گاهی مثل پیامبر(ص) میتوانیم از سگ مرده ای که بوی تعفنش فضا راگرفته دندان های سفیدش راببینیم. انتخاب با ماست.
موضوع: "روایت تولیدی"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم زهرا گلستانه: به استاد گفتم که من نمی توانم. ولی استاد گفت که باید بنویسی. خیلی برام سخت بود از استاد اصرار و از من هم انکار. استاد خیلی ناراحت شد من هم که دلم می خواست بزنم زیر گریه و از کلاس بزنم بیرون؛ ولی یک لحظه با خودم فکر کردم و گفتم که بالاخره در زندگی همه مشکل هست و من مشکلات بزرگ تر از این را پشت سر گذاشته ام؛ مثل بقیه به امید خدا این مرحله را پشت سر می گذارم. آ خر کلاس از استاد حلالیت طلبیدم و ایشان هم چقدر بزرگوارانه برخورد کردند. حالا یک ترم از آن موقع می گذرد و من نه یک متن، بلکه چند متن نوشته ام و حالا دلم می خواهد مرتب بنویسم. کاش آن روز عجله نمی کردم و استاد را اذیت نمی کردم ؛ ولی برخورد استاد خیلی خوب بود. گفت استادم بر درس از یاد یاد باد آن چه به من گفت استاد. دانست آ موخت مرا. غیر یک اصل که ناگفته بماند قدر استاد نکو دانستن حیف استاد به من یاد نداد.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکار خانم لیلا باباربیع
روز عشق وقتی است که بدانی تمام وجودت برای کسی می تپد، روزی که بتوانی ایثار کنی برای آن نفر تا مرز جنون و دلدادگی، به آن نرسی و با تمام وجود خوشبختیش را ببینی. همین که ببینی گل لبخند روی لبانش شکوفاست و در کنار دیگری شاد است، خودش یک دنیا عشق و محبت است. روز عشق، زمان ارزش نهادن به تمام کسانی است که کنارمان هستند و همیشه جویای احوال ما می شوند . قدر فرشته هایی که با گفتن مراقب خودت باش، همیشه سلامتی ما را می طلبند را باید دانست. آن هایی که ممکن است از نظر مالی نتوانند کمکت کنند ولی از نظر احساسی بار معنوی برقلبتان قرار می دهند. روز شکفتن و سپاس از تمام کسانی که گوشه قلبتان را اشغال کردند، شریک های واقعی و دوستان صمیمی. سپاس بر روزی که محبت نهادینه شود برقلب هایمان، در زمانی که محبت کیمیاست. خدایا دنیای درونمان را از رحمت خود پر کن.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع
بیایید دیدمان را مثبت کنیم، عینک بد بینی را برداریم. اگر شرایط نامساعد است از خودمان شروع کنیم، خانواده، دوست و تمام کسانی که دلشان با ما پیوند خورده است. برعکس، ما نسلی بودیم که حرمت نگه داشتیم، پای بند بی بند و باری نبودیم. سنت خانه و خانواده تشکیل دادن زیر سایه ی پدر و مادرمان را داشتیم، نسلی که عشق را واقعی چشید و تجربه کرد. گرم و سرد روزگار را با تمام وجود لمس کرد؛ لذت بودن با تمام فامیل و قوم و خویش خود را از یاد نبرد. پدر و مادر تا زمان بقای عمر کنار خود نگه داشت و لب مرز سالمندان قرار نداد. بازی های شاد با چند تکه کوچک و دوست داشتنی. مهارت آموخت چون متکی به انسان بودنش بود. نسلی که حتی کارتون دیدن هایش بر پایه مهارت آموزی نیروی انسانی بود. سوختیم چون ماشینی شدیم و فضا را خواستیم. عقده هایمان را در فضای مجازی پایه بخشیدیم؛ این است فرق من و تو، نه ریشه امی بودند.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم زهرا گلستانه
امروز صبح داشتم تو حیاط لباس پهن می کردم که صدای آهنگ بهاران خجسته باد را از کوچه شنیدم. پشت سرش هم صدای یک دیوانه آمد که بد و بی راه گفت. خیلی ناراحت شدم؛ ولی یک دفعه آزار و اذیت هایی که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می شد در خاطرم آمد. توی همین تاریخ ترم قبل خواندیم که چند تا از بزرگان قریش ،شخصی را اجیر کردند ک یک شکمبه شتر را به لباس های پیامبر(ص) بمالد؛ وقتی ابوطالب فهمید به همراه حمزه رفت و همان شکمبه را به لباس های همان ها مالید. وقتی این جملات را در کتاب خواندم، شادی سراسر وجودم را فرا گرفت و لی بعد از آن با مرگ ابو طالب ، محمد(ص) تنها شد با به یاد آوردن این قسمت های کتاب بغض گلویم را گرفت.
آخرین نظرات