نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم زهرا گلستانه: به استاد گفتم که من نمی توانم. ولی استاد گفت که باید بنویسی. خیلی برام سخت بود از استاد اصرار و از من هم انکار. استاد خیلی ناراحت شد من هم که دلم می خواست بزنم زیر گریه و از کلاس بزنم بیرون؛ ولی یک لحظه با خودم فکر کردم و گفتم که بالاخره در زندگی همه مشکل هست و من مشکلات بزرگ تر از این را پشت سر گذاشته ام؛ مثل بقیه به امید خدا این مرحله را پشت سر می گذارم. آ خر کلاس از استاد حلالیت طلبیدم و ایشان هم چقدر بزرگوارانه برخورد کردند. حالا یک ترم از آن موقع می گذرد و من نه یک متن، بلکه چند متن نوشته ام و حالا دلم می خواهد مرتب بنویسم. کاش آن روز عجله نمی کردم و استاد را اذیت نمی کردم ؛ ولی برخورد استاد خیلی خوب بود. گفت استادم بر درس از یاد یاد باد آن چه به من گفت استاد. دانست آ موخت مرا. غیر یک اصل که ناگفته بماند قدر استاد نکو دانستن حیف استاد به من یاد نداد.
عجله
ارسال شده در 29 بهمن 1397 توسط ریحانه علی عسکری در اخلاقی وتربیتی, دل نوشته, روایت تولیدی, #به قلم خودم
آخرین نظرات