به محض اینکه امتحان تمام شد بچه ها شروع کردند به غر زدن: _ استاد نمره را به همه بدین _استاد سخت بود _استاد مهربون صحیح کنید. استاد لبخند زد و گفت: _ مسجد سید را که می ساختند مردم هم برای ساختش کمک می کردند، پول هایی که مردم می دادن را زیر یک پارچه می… بیشتر »
کلید واژه: "#پول"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم فاطمه سلیمیان لباس سفیدم را به تن می کنم. از آن سفیدهایی که شادی را در چشم مردم انعکاس می کند. شیرینی پخش می کنم و هلهله کنان در میان جمع پرسه می زنم ،کم چیزی نیست حــُرّ من از میدان آمده… لبخند به لب در… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکار خانم فریبا حقیقی همیشه سعی می کردم قبض موبایلم بیش تر از شش هزار تومان نشود. یک بار به شوهرم گفتم: _من بسته نمی خرم وتلفن هم زیاد استفاده نمی کنم و بودجهء تلفنی ام می رسد. خوب، باید مراعات می کردم تا سرِحرفم مانده… بیشتر »
آخرین نظرات