تو می روی و برای من دیگر طاقتی نمی ماند… زیر باران بی امانی که بر این شهر می بارد … و زیر بارش این همه غربت… با کاسه ی آبی که در آن رحمت عشق می چکد… و قرآنی که واژه واژه اش را به قلبم می چسبانم و به زیر چادرم می کشم که مبادا گلبرگ های آن نمی از باران بگیرد… منِ تنهای بی تو … وجودم را غرق در هجران روحم می کنم… و با کاسه ای آب و باران، که دلم با قطره قطره ی آن پشت سرت می ریزد… جانم را بدرقه می کنم… جانی که تو با وجود خودت و با تمام خوبی هایت به من بخشیدی … و حالا این روزهای تکراری و ملال انگیز، تو را کم دارد … تویی که با هر نفست تپشی از سوی قلبم را پیش کش ثانیه هایم کردی… و با قلبی آکنده از عشق راهی دیاری شدی که در آن یقینی برای بازگشت وجود ندارد…
موضوع: "دل نوشته"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم لیلا باباربیع
وقت لبیک گفتن از روی ادب ابلاغ شو
بر مسیر معرفت نور ی به عین ابلاغ شو
گو به سرمنزل صاحب خانه لطف نبی
مر ازل برنور کبریای حق منبع ابلاغ شو
برزبان هرگز مران تکرار وهمی بی سبب
چون که با یزدان نمودی عهد ابلاغ شو
اولیای درگه یکتای مافی انفسند
معرفت در یگانه ره وصل مبعث ابلاغ شو
هر زمان تبلیغ قرآن از قراءت می کنی
هر دم از ذکر اجابت دعی البلاغ شو
ما را یک دم استجابت مکفی است
عاقبت از ورد مهرش زدل ابلاغ شو
خوی دل در بر جام لبالب انتظار
در سر پرده لطف حق زرحمت ابلاغ شو
گر به طعم قرب ذکرتطمءن القلوب
تو به پای هر محبش رونفس ابلاغ شو
زو زرامش در جهان هرگز نشو سمت هوس
گو محقی باش در کان صدف ابلاغ شو
گوهر یکتای نفس دل مرجوع دار
تا تمام عرش لبریز احباء ولی ابلاغ شو
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ:
مهربان
بارالها، بارها بار از دستان بی مهرم برداشتی و در کف آن بارش مهربانی کاشتی.
بارالها، بارها دستان تهی از مهرم را که به آسمانت نشانه می گرفتم با بغل بغل محبتت بازگردانیدی.
خدایا پس با این همه دوستی مرا چه می شود که این جاده ی یک طرفه را یک طرفه نخواهم؟
و هراز گاهی من نیز در دستانم گل یاس بکارم و به تو تعارف کنم؟
مرا چه می شود که دستانم بوی سخاوت به بندگانت را بگیرد و این چنین به آسمانت دست دراز کنم؟
مرا چه می شود خدایی کردن را از تو بیاموزم و زمینت را چون آسمانت غرق در عطوفت کنم؟
مرا چه می شود که گه گاهی با خود، لبخندت را به زمین بیاورم و شکر وجودت را اینگونه بجا آورم؟
مرا چه می شود نهال عشقت را که بر دلم جوانه زده، به ثمر رسانم؟!
مرا چه می شود…
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم لیلا باباربیع
امروز هم روزی از روز های الهی به سر شد باز من گیج و سر در گریبان
نمی دانم به کدام طپش قلبم خو بگیرم و به ندای کدام احساس تن در دهم
که هر لحظه تنش سر تا سر وجودم را فرا می گیرد
از درونی آشفته در درگاه ایزدی الهی دریابم
که تنها تو درمان دردمی و التیام بخش روح آسیب دیده
آخرین نظرات