تو می روی و برای من دیگر طاقتی نمی ماند… زیر باران بی امانی که بر این شهر می بارد … و زیر بارش این همه غربت… با کاسه ی آبی که در آن رحمت عشق می چکد… و قرآنی که واژه واژه اش را به قلبم می چسبانم و به زیر چادرم می کشم که مبادا گلبرگ های آن نمی از باران… بیشتر »
آخرین نظرات