نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی آفتاب از هر طرف به صورتم می خورد و عرق ها هم شُرشُر از پیشونیم پایین می ریخت و شوری اش چشمهایم را می سوزاند. به ساعت نگاه کردم، بیست دقیقه شده بود و حرکتی از اتوبوس ندیده بودم. پایین رفتم و اعتراض… بیشتر »
آخرین نظرات