نزدیک غروب بود. باد شدیدی میوزید. از در دانشگاه بیرون آمدم و دنبال فاطمه گشتم. رفته بود. ایستگاه اتوبوس را بلد نبودم. از بقیه پرسیدم و سوار اتوبوس شدم. اتوبوس خیلی شلوغ بود. جمعیت همدیگر را هل میدادند و سوار میشدند. روی صندلی اول نزدیک در اتوبوس جایی… بیشتر »
کلید واژه: "تاثیر"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان در خانه را بهم می زنم و به سمت مسجد روانه می شوم. در مسیر جمعی از دانش آموز را می بینم که با شوخی و خنده در حال گذر از مسجد هستند. به ناگاه خاطره ای از سال ها پیش برایم تداعی می شود، در دبیرستان که بودم همیشه صدای… بیشتر »
همراه اقوام مادری ام برای گردش بیرون رفته بودیم. به محض اینکه رسیدیم، مونا عروس خاله ام چادرش را برداشت. روی تپه خاکی کنار آب نشستیم. _مونا گفت: چادرت را بردار تا راحت باشی. _لبخند زدم و گفتم: راحتم. _گفت: تا مجردی هر کار بخواهی می توانی بکنی بعد که… بیشتر »
جلوی تلویزیون خوابیده بود یکدفعه مادرش حرفی زد که عصبانی شد وبا پا محکم به شیشه میز تلویزیون کوبید.شیشه میز خورد شدانگار خودش بیشتر از ما ازشکستن شیشه تعجب کرده بود.
دختر آرامی بود .به ندرت عصبانی می شد. همه از حسن اخلاق و رفتارش تعریف می کردند, اما… بیشتر »
آخرین نظرات