هیچ گاه نمی دانستم روزی می آید که در تب و تاب به آغوش کشیدنت می مانم. دستانم در حسرت لمس انگشتانت بارها و بارها التماس می کند؛ تا حس سنگینی دنیا بر قلب ما می نشست باران دیده ها را در اماکن آرام بخش سرازیر می کردیم و آرام می شدیم. حالا که قفل بر… بیشتر »
کلید واژه: "#کرونا"
ارسال شده در 17 اسفند 1398 توسط ریحانه علی عسکری در اخلاقی وتربیتی, مناسبتها, دل نوشته, روایت تولیدی, #به قلم خودم
نوشته شده توسطنویسنده وبلاگ سرکارخانم لیلا باباربیع چه باران پرطراوتی! وقتی قطره های مهربانیت را از هیچ کس دریغ نمی کنی . آن هم این زمان که گوییا دشت محشر آماده است و هرکسی به کنج قفسی خود را گرفتار کرده است. لحظه ای درنگ کن و ببین تو… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم زهرا گلستانه: رکعت اول بود؛ سریع مهری از جا مهری برداشتم و رفتم میان دو نفر از آن ها، تا دولا شدم و مهر را روی فرش گذاشتم صدای الله اکبر خانم کناری بلند شد. دوبار با صدای بلند الله… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم زهرا گلستانه: دوستم تعریف می کرد: _ چند سال پیش در شهر اصفهان زلزله ی کوچکی آمد( سال 92یا93) ساعت حدود12:30 شب بود و من روی فرش کف هال دراز کشیده بودم که لرزشی را در زمین احساس کردم. با خودم گفتم:… بیشتر »
آخرین نظرات