نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم زینب زمانی
اول هفته و اول صبح و بدرقه راه همسر جان شدن چه زیباست
هنوز منزل پدرم بودم به همسرم گفتم:
(اگه بیام خونه دلم می گیره بعد از رفتنت)
وسایلش را آماده کردم …با همه خداحافظی کرد.
آرام آرام از پله ها پایین می رفتیم وقتی توی حیاط رسیدیم دست هایش را گرفتم و گفتم:
این ها قرار است ضریح مطهر حضرت زینب (س) را لمس کنند
. مرا هم در زیارت سهیم کن. ان شاالله به زودی قسمت من هم بشود.
او هم چنان می رفت و دل من در پی اش.
همسر عزیزم برو… خداپشت و پناهت…دست حق به همراهت…
او رفت و من بازگشتم…
بازگشت پیش خانواده و باز تنهایی، کوله باری از مسولیت…شما برو… من هیچ گاه مانعت نمی شوم وقتی
می دانم تو می روی و رفتنت کمکی است بر حفظ حریم اهل بیتم…خودم هم یاری گرت می شوم و روانه میدانت می کنم،
همانطور که دیگران این کار را کردند: ام وهب، ام البنین، هرچند که خود را با آن ها قیاس کردن اشتباهی بس بزرگ است،
بزرگ نیستم اما می توانم خودم را به بزرگی بزنم، شاید فقط کمی مانند آن ها بشوم.
خدای من هم بزرگ است، همیشه کمکم کرده و لطفش را از من دریغ نمی کند.
می دانم سایه اهل بیت بر اهل خانه من نیز گسترده است.
اما نمی دانم راز فاصله چیست؟
آخر هرچه فاصله مکانی من و همسرم بیشتر می شود دل تنگی هایم فزونی می یابند…
راز فاصله ها چیست؟ نمی دانم…هیچ نمی دانم…راز اسرار هستی چنان زیبا و پیچیده هست که تفکر در مورد آن هم زیباست.
برای من با زیاد شدن فاصله ها،
دلتنگی هایم دوچندان می شود.
در هر حال هرجای دنیا باشد…
دلم با اوست.
چه زیبا می گوید شاعر زیبا سخنمان:
شیرینی وصال فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
آخرین نظرات