مرداب
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم الهام ملمعی
در نبودت پلك هايم تا ابد بي تاب شد
چشم من در انتظارت تا سحر بي خواب شد
كوچه پر بود از شب و تاريكي و از التهاب
با عبورت كوچه اما لحظه اي مهتاب شد
آسمان رنگ زمين بود و زمين چون آسمان
آن نفس ها ديگر حتي اشك هم كمياب شد
خاطراتت با منه تنها و غمگين شد عجين
روزهاي با تو بودن مثل برفي آب شد
با نگاهت مي شد از دريا و دنياها گذشت
شمع جانم در وجودت ذره، ذره آب شد
در حضورت عشق دريا بود و من ماهي ولي
تا كه رفتي هرچه دريا بود گويي يك سره مرداب شد
آخرین نظرات