و گاهی دلت چه تنگ می شود برای نیمه دیگرت
دلت می خواهد بدانی کجاست؟
چه می کند؟
حال و روزش رو به راه هست؟
آیا او هم همانند تو به بودنت در کنارش احتیاج دارد یا نه؟
عزیز دلم نازنینم که نمی دانم در کجا مشغول دفاع و جان فشانی هستی و کجا سر بر سجده می نهی
اما بدان بسیار دل تنگت هستم
دل تنگ آغوش امنت برای گریه های شبانگاهیم
عزیز جانم، بوی بهار مشامم را نوازش می دهد
اما قلبم می تپد برای پر شدن از عطر پیراهنت
دوریت سخت است…
دیگر خیابان های این شهر با تمام زرق و برقشان بدون تو آرامم نمی کند
وجودم گرمای تو را می طلبد…
اما برای رسیدن به بهترین باید از بهتر گذشت…
و من یادگاریت را به امید لبخند رضایت بابا مهدی(عج) با تمام وجود می پرورانم
این فسقلی همانند خودت پر جنب و جوش است لگد می زند
و تو 1000 کیلومتر دورتر از ما برای دفاع از مظلومان و بی پناهان دست بر خشاب می بری …
می دانم هر بار که انگشتانت ماشه را فشار می دهند و تیر شلیک می شود جانت هزار باره از کالبد جدا می گردد..
گفته بودی اگر من رضایت ندهم فدایی نمی شوی
و در این آخرین سجده، به عشق مادرت خانم فاطمه زهرا(س) که هدیه ایشان به من بودی از تو می گذرم…
می گذرم تا بدانند مذهبی ها
عاشق ترند
می گذرم تا با سربلندی و با افتخار من بشوم همسفر مسافر بهشت…
می گذرم تا وقتی ثمره عشقمان پا
به دنیا نهاد بگوید بابایی فدایی عمه سادات(س) شده
بابایی موجب سر بلندیمون شده…
می گذرم تا رهبرم را آسوده سازم که اگر عاشورا به پاست
وهب و هانیه ها هم هنوز هستند و خواهند بود
عزیزجانم می سپارمت به آغوش خدا
شهادتت گوارای وجودت…
آخرین نظرات