شنیده بودم مرز بین عشق و نفرت, راست و دروغ حرام و حلال راه راست و کج, مثل یک مو باریک است. اگر دقت نکنی چپ می روی, دچار حرام می شوی, به دروغ و باطل می افتی و نفرت را تجربه می کنی. اما فکر کردم مرز بین خرافات و واقعیت از آنها هم مشکل تر است. یادم می آید جشن عقد پسرخاله ام را که فامیل عروس پشت دامن عروس را, با سوزنی که نخ سفید داشت و گره نداشت کوک می زدند و درمی آوردند, با اینکه آن موقع نوزده سال بیش تر نداشتم, برایم مسخره بود. یا روزی را که با بچه های فامیل, خانه تکانی مادربزرگم را می کردیم, پسرخاله ام با هنزفری موسیقی گوش می داد, اما صدایش بیرون هم می آمد, مادربزرگم که شنید ناراحت شد و گفت: بخاطر همین ها ست که باران نمی آید. این حرف که از دهان مادربزرگ خارج شد, زن دائی ام خندید و گفت: مادر این ها خرافات است. ولی در مراسم ختم مادربزرگم , همین زن دائی ام بود که اصرار می کرد که کفش های مادربزرگ را خاک کنند, که خروسی را بکشند و آن را هم جایی چال کنند که چه؟ مادربزرگ روز شنبه از دنیا رفته و ممکن است کسی را دنبال خودش ببرد و این خروس بخت برگشته و آن کفش های کهنه آنقدر قدرت دارند که جلوی عزرائیل را بگیرند, هرچند برای راحتی خیالش خروسی کشته شده ولی بجای اینکه راهی دنیای قبر شود راهی خانه فقیری شد, البته قرار شد کسی از این ماجرابویی نبرد و گرنه این سرنوشت شوم برای خروس دیگری نیز اتفاق می افتاد .آن موقع جای کسی خالی بود که بگوید شاید اثر وضعی موسیقی نیامدن باران نباشد, ولی گناه اثرش را می گذارد, اما چه کسی گفته جنازه خاک شده کفش های مادربزرگ و خروس بخت برگشته می تواند جلوی عزرائیل رابگیرد.
آخرین نظرات