کشتی خانواده به ناخدایی پدر،
درمی نوردد دریای متلاطم روزگار،
ناخدای باخدای کشتی با دستانی خسته و کمری خمیده، هم و غم اش شده ساحل آرامش برای خانواده.
ای قهرمان من ! ای پدر!
اندکی به چشمان خسته ات خواب را هدیه کن و آرامشی برایش بگذار.
قهرمان زندگی من پدر،
روزهایی که ساک خاکی را روی دوش میگذاشتی و پوتین به پا عازم میدان جنگ می شدی را به یاد دارم.
آن روزها تلفنی درکار نبود و من از ستاره ها جویای احوالت می شدم،
وقتی برمی گشتی و ما را در آغوش
می گرفتی و کنسروها و بیسکوییت های سهمیه ات را برایمان
می آوردی، طعم تلخ اضطراب و دوری به باد سپرده می شد.
بعد از جنگ هم بسیار کم می دیدمت زیرا شبانه روز در کارخانه کار
می کردی تا خانه کوچک مان را به اتمام بنایی برسانی.
قهرمان من ای پدر،
خسته و خمیده ام،
زیبا روز رابه نامت گذاشتند، میلاد مرد بزرگ تاریخ.
و صد سلام بر آن الگوی پایداری و تلاش.
پدرم دستانت را در دست من بگذار و چشمانت را برهم بگذار،
بدان روزهای کار و تلاش پایانی ندارد،
اماشیرینی دارد.
خستگی های خانواده را با بودنت شیرین می کنی و با دستان پینه دار و خسته ات، طعم بهاری را جاویدان.
ای ناخدای با خدای عاشق، همیشه می ستایمت و دوستت دارم و شاکر خداوند برای وجودت هستم.
ای خدای مهربان، ناخدای زندگی من را همیشه درسایه لطف و مهربانیت ،سلامت و سرزنده نگاهبان باش.
آخرین نظرات