نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع
با هیجان وصف ناپذیری خاطرات را مرور می کنم. بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی ، درسته حس قشنگ من برای همه آدم های زندگی سراسر نفس بود نه هوس، و این سرآغازی شد برای چشیدن واقعیت برخی ها که آمدند و رفتند. یک سال گذشت تا تجزیه کردم تمام حرکات و رفتارت را و بعد از یک سال فهمیدم مردم شبیه حرف هایشان نیستند. متظاهرانی که اظهار سرخوردگی هایشان را با لباس میش مبدل می کنند و ادعای درست بودن می کنند. هیچ ردپایی از خودشان به جای نمی گذارند و آنجا ست که تازه می فهمی هرگز توی جاده زندگی تو نبودند و نیستند. اینجاست که تنهایی خیلی شرف دارد نسبت به دنبال کردن کسی که بویی از آدم بودن نبرده است . کسی که لاشخور وجودش در کمین آدم های ساده نشسته و به هزار ترفند متوسل می شوند. با این رفتارهای نا به جا یک درصد از آدم های ساده زیر ید خود را نیز ، تبدیل به مارهایی می کنند که هر دم نیشش را برای ضرب شصت نشانه گرفته است . “وجدان” تنها حایل میان زندگی است نه دارند و نه می توان برایشان خرید.
آخرین نظرات