سر صبحی بچه ها را به سمت طبقه پایین هدایت می کردم که جلسه اخلاق شرکت کنند؛ یکی از بچه هایی که قرار بود در نوشتن کمکمان کند و نیامده بود را دیدم.
نرسیده بعد از یک سلام هول هولکی گفت:
- دیشب تموم مطالبتون را خوندم خیلی قشنگه, واقعا لذت بردم.
همین طورکه داشت تعریف می کرد حال خوشی به من دست داد.
کی گفته آدم بزرگا نیاز به تعریف ندارن هر چند که این چند وقت من بیش تر مطالب بچه هارا می گذاشتم وبلاگ, تا مطالب خودم را, اما از این که تلاش هام بی نتیجه نبوده و خواننده ها لذت می برند وچیزی از آن یاد می گیرند خیلی خوشحال شدم. انگار همه خستگی هام و ناراحتی هام از برخوردهایی که دیده بودم دود شد و رفت هوا.
توی دلم گفتم: کاش خدا قبول کنه و امام زمان بیاد مطالبمونو منتخب کنه.
اونوقت هیچ گله ای از هیچ کس ندارم.
آخرین نظرات