نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ:
مهربان
ایلیا پسر چهار ساله ام بهم گفت:
_《بیا ماما این گوشی دیجه مال تو باشه》
خیلی جا خوردم از این که با این سنش می خواست روز مادر به من کادو بده خوشحال شدم.
اماتعجب هم کردم.
بنابراین گفتم:
_《ممنونم مامانی ولی این که گوشی خودمه》
گفت:《می دونم ماما ولی همش دسه منه. او روز که با مامان بزگ دعبات شد،یادته؟
دلم خیلی بلات سوخ فکرکلدم توام مث من ماما دوم میخوای.
چون ماما اولیت بات بازی نمی کنه. اینو بگیل تا بجاش دیجه نالاحت نشی.》
تمام بدنم یخ کرد. لبخندم جمع شد. سرم را انداختم زیر،
و تمام التماس های ایلیا را بیاد آوردم.
اینکه همیشه می گفت:
-مامان بیا بازی کنیم.
منم بیشتر وقت ها گوشیم را می دادم دستش و می گفتم:
《الان کار دارم مامان. بیا با این بازی کن》
نمی دانم الان ارزش من در حد یک گوشی پایین آمد یا ارزش گوشی در حد یک مادر بالا رفت؟
آخرین نظرات