نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکارخانم لیلا باباربیع
اولین کسی که باب علم را به رویم گشود تو بودی . همان فرشته ای که با شکوفه های لبش به سراغ دستان کوچکم آمد و گفت:
_ فرشته زمینی من به بهشت خوش آمدی. من در چشمان شب گرفته ات زل زدم عجب شب پرستاره ای!
هزار بار اگر بارگاه چشمانت را تقدس کنم نمی توانم جبران رهی را که به رویم گشودی اجابت کنم.
کسی که چون شمع سوخت تا پروانه بودن را به من آموزد.
همه نشستیم و توبه تکریم ما ایستادی و شهود علم را بر ما عرفان ساختی.
آری، لیلای کوچک خجالتی کلاس تو، همان که سیل اشک گوشه چشمانش را رها نمی کرد و تو فرشته ی اجابتش خواندی، حال به لطف رهنمودهای تو راهنماگردید.
تمام هستی و وجودم سرمنشا وجود توست.
سرزمین بایر قلبم را با بذر عشق خود پروراندی و به یک جنگل توام با آرامش مبدل ساختی.
روزت در آسمان وجودم نورانی.
آخرین نظرات