نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم زهرا گلستانه
دیروز دخترم را به پارک برده بودیم آن جا همسرم رفت و از مغازه دلستر خرید. جای شما خالی؛ روی نیمکت آن طرف تر از ما، پیرمردی نشسته بود با کلاه و عصا و لباسی روستایی ؛به همسرم گفتم که برود به او تعارف کند،گفت: _بله ،حتما؛ اما پیرمرد به او گفته بود که می ترسم بخورم. همسرم گفت: _خوب تا حالا نخورده و نمی دونه چیه؟ من گفتم: _ چه عاقلانه صحبت کرده، چرا باید یک انسان بدون شناخت کافی از چیزی آ ن را بخورد؟ خیلی راحت صادقانه می گویی من آن را نمی شناسم یا حداقل روی آن را می خوانی. چندوقت پیش یکی از آقایان فامیل تعریف می کرد: _یکی از همکاران شکلاتی خارجی تعارف کرد وقتی خوردم مقداری تری در دهانم احساس کردم. وقتی از همکارم پرسیدم او گفت: _ برای کسانی که مستقیما نمی توانند این مواد مسکر را بخورند این طوری در مغز شکلات آن را جاسازی می کنند. وقتی ایشان آن را تعریف کرد من هاج و واج مانده بودم .آخه او آن طور که ما می دانستیم بسیار مقید به حلال و حرام و در عین حال حساس به خوردن هر نوع خوراکی توسط خانوادهاش بود. مثلا چیزهای زیاد چرب و شیرین و شور نخورند اما نمی دانم چطور در این دام افتاده بود.
آخرین نظرات