برف ده سالگي بخاطر آدم برفي هايش؛ برف چهارده سالگي بخاطر اخبار و تعطيلي هايش؛ برف هجده سالگي را درست يادم نيست، در ميان افكار يخ زده بودم؛ برف بيست سالگي قدم زدن هاي عاشقانه و رد پاهايم؛ برف بيست و پنج سالگي به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد …
موضوعات: "فرهنگی" یا "خانواده"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکار خانم فریبا حقیقی
همیشه سعی می کردم قبض موبایلم بیش تر از شش هزار تومان نشود. یک بار به شوهرم گفتم: _من بسته نمی خرم وتلفن هم زیاد استفاده نمی کنم و بودجهء تلفنی ام می رسد. خوب، باید مراعات می کردم تا سرِحرفم مانده باشم. خدایی هم اهل حرف زدن با تلفن و گوشی بازی نبودم تا… آگهی همراه اول مبنی براعطای اینترنت رایگان برای یوسیم کردن خط های قدیمی؛ شدبلای قبض کم خرجِ من و آن چه که نباید می شد. خط گوشی من به نام شوهرم بود و بعد از اعلام همراه اول به طرح جدیدش، مدام نق می زدکه باید خط را به روز کنیم و از جایزه طرح استفاده کنیم. یکی روز پنج شنبه، به دفتر خدماتی رفت و خط را به روز کرد. بعد از تعویض سیمکارت و دریافت پیام خوش آمد و اعطای جایزه، به سراغِ قبض میان دوره رفتم و اضافه شدن هفت هزار تومن به قبض؛ دود از کله ام بلندکرد. سریع به شوهرم اعتراض کردم و او هم پس ازاستعلام و پرسش از اپراتور، به جوابِ هزینهء یوسیم کردن است، رسید. چندروز اول مدام غر می زدم که قبض من سکته می کند و به حالاهمچین رقمی ندیده و… اما انگار بعدبرایم عادی شد و حساسیتم کم شد وبه زنگ زدن هایم و مدت آن و هزینه اش توجه نمی کردم و هزینه اش به نیمه ماه نرسیده به ده هزار تومن رسید! پیش خودم می گفتم: _ آب که از سرگذشت چه یک وجب ، چه صد وجب! عصر روز جمعه بود و به مشغول کارها و گوش کردن به رادیو بودم. آیات قرآن را هم زمان با پخش برای خودم معنا می کردم؛ به آیهء (ان الانسان لفی خسر) رسیدم و هم زمان با معنای لفظی به عمق آن فرو رفتم. آری، انسان همیشه در خسران و زیان است. چه خسران و زیانی بدتر از پرداختن پول بیهوده و بالاتر از آن هزینهء عمر و وقت؟! تا چند وقت پیش من ریال به ریال هزینهء تلفن را محاسبه می کردم و در کنار آن از صحبت های اضافی و پشت تلفنی دوری… اما حالا مدام تلفن در دستم و بدتر از آن اینترنتی که به عنوان جایزه در نظر گرفته بود. آنلاین بودن برایم جذابیت پیداکرده و سرک کشیدن در سایت های مختلف خبری و کلا بیهوده گذرانی. چقدر این مار خوش خط و خال آرام به تمام روح من نفوذ کرده و مال و وقتم را به یغمابرده.
افسوس بر ریال هایی که خرج حرف های بیهوده شد و افسوس بر وقت طلایی که مغلوب گذارهای بی خود شد.
معتادکردن نسل جوان و پیر در هزارتوی آنلاین بودن و بلعیدن وقت و پول. متفکرانه و ماهرانه این شیطان همراه، برای انسان هایی مثل من، دام هایی رنگین گسترده و اسارت هایی به بهای گزاف از دست دادن و خسران عمر و وقت و پول را به یادگار می گذارد.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
ریحانه علی عسکری
تاحالا دقت کردین
اولین سوالی که بعد از احوالپرسی از هم می پرسیم چیه؟
مخصوصا از کسایی که یه مدته همدیگه را ندیدیم
شوهر نکردی؟
بچه دار نشدی؟
دخترت عروسی کرد؟
پسرتو هنوز زن ندادی؟
عروست بچه دار شد؟
سخت نگیر
بزارین بچه دار شین
ببر دخترتو دکتر
دست بکار شو
چقدر خوش می گذرونین
یه بار که یه دوستی را بعد از مدت ها دیدم ازش یکی از همین سوالا رو پرسیدم:
_عروسی نکردی هنوز
یدفعه یه دختر هفده ساله که کنارصندلیم ایستاده بودبا عصبانیت گفـت:
_به توچه؟!
شاید پول ندارن عروسی کنن
شاید خونشون جور نیسست
شاید جهازش آماده نیست
شاید باهم مشکل دارن
آخه برای چی می پرسی؟
حرفای اون دختر که با توپ پر بهم گفته شد بدجور مثل پتک تو سرم کوبیده شد:
خیلی وقتا پیش اومده بود برای خودم که با یکی ازین سوالا که کسی ازم پرسیده بود تا چند وقت بهم می ریختم
یا پای درددل بعضیا که نشسته بودم از اینکه حالا یه مشکلی تو بچه دار شدنشون داشتن و به هر دلیل نمی خواستن کسی بدونه گفته بودن
واین که سریع مردم قضاوتشون می کنن که دارین خوش می گذرونید ؛وقتشه که یکم ازین خوشیاتون کم کنین وبزارین بچه دار بشین
یا دخترای مجردی که هزارتا مشکل برای ازدواجشون دارن و متهم می شن به خوش گذرونی
یکم فکر کنیم
طرف مقابلمون الان مشکلاتش را چال کرده گوشه ذهنشو و لبخندش را روی صورتش کاشته, تازه مثل آتیشیه که زیر خاکستر بوده الان ما با یه چوب برداشتیم و آتیشا رو از زیر خاکستر می آریم بیرون ونمک می پاشیم رو زخمی که داره می سوزونه
هرچند که اون سوزش زخم را به روی خودش نمی آره
اینبار وقتی خواستیم بعد از احوال پرسی, از بقیه سراغ بگیریم یه کاری بکنیم
نه توجیه کنیم نه اسم امربه معروف و نهی ازمنکر روی حرفامون بزاریم فقط به این آیه قرآن گوش کنیم:
12حجرات
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ يَأْکُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ
12) اى کسانى که ایمان آورده اید، از گمان هاى بد درباره دیگران ـ که بسیار هم هست ـ بپرهیزید و به آنها ترتیب اثر ندهید، چرا که پاره اى از گمان ها گناه است، و درصدد کشف عیوب مردم برنیایید، و یکدیگر را غیبت نکنید که غیبت مؤمن بسان این است که کسى گوشت مرده برادر خود را بخورد; آیا یکى از شما دوست دارد گوشت برادرش را که مرده است بخورد ؟ شما قطعاً از این کار کراهت دارید; پس غیبت را نیز ناخوشایند بدانید و از خدا بترسید و به درگاه او از این گناهان توبه کنید که خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: زهرا سادات
مینیمال یا کوتاه نویسی در دنیای مجازی طرفداران خاص خودش را دارد. ابداع این سبک را متعلق به یک نویسنده روسی می دانند، اما اگر حدیث های دو کلمه ای امام علی (علیه السلام) را خوانده بودند، نام و بساطشان را از ویکی پدیا و کلا هر دایره المعارف دیگری در دنیا برمی چیدند. در یکی از آن نکته های ناب که در غررالحکم آمده است ، می فرمایند: أَقِل تُقَل (کم حرف بزن تا کم تر حرف بشنوی) توضیحات استاد حاتم پور سر کلاس مبادی 1 در مورد قاعده ی نحوی این حدیث، زیبایی آن را برایم دو چندان کرد، طوری که برای همیشه در ذهن من مانده است. أَقِل: فعل امر7 تُقَل: فعل مضارع مجهول و مجزوم در جواب طلب در اصل بوده : أَقِل (اِن تُقِل) تُقَل - کم بگو (که اگر بگویی) گفته می شوی! دو کلمه ای که به اندازه دو کتاب می توان برایش نوشت و این سبک فقط متعلق به مولایم علی است. یا علی
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ ریحانه علی عسکری
هرچه تمرکز می کنم تا بتوانم حواسم را بدهم به صوت اصول، نمی توانم. درد دل هایم سنگ شده و وسط سینه ام مانده نه بالا می آید و نه پایین می رود. شاید فکری که توی مغزم جولان می دهد و نمی گذارد حواسم جمعِ اصول شود توی ذهن خیلی ها باشد. تلویزیون می گفت: چقدر خانه خالی داریم و چقدر مردم بی خانه، که حتی نمی توانند مستاجر آن خانه ها باشند؛ حکایت مالک شدن که دیگر حکایت شتر است و پنبه دانه ای که در خواب می بیند. از خدا طلب باران می کنیم اما؛ روزها ماشین هایی را می بینیم که حتی حاضر نیستند افراد زیر باران مانده را سوار کنند. با این که آن افراد را می شناسند؛ چه بسا هم مسیر هستند و دغدغه امنیت و برداشت بدِ دیگران را هم ندارند. اما چرا؛ یعنی ما به جایی رسیده ایم که به اندازه یک ترمز و سوار کردن افراد مورد اعتمادمان هم وقت نداریم. خدا خمس و زکات مالمان را در اموالمان قرار داده و بعد از ما می خواهد که آن را بدهیم. به ما ماشین و خانه می دهد و از ما می خواهد کمی، فقط کمی به دور از وظیفه و تکلیف، اخلاق به خرج دهیم. به ما هزینه خرید بنزین می دهد و انتظار دارد یک لیتر آن را به در راه مانده ای که هرچند نادار نباشد بدهیم. خدایا نمی توانم دست هایم را رو به آسمان بلند کنم و از تو طلب باران کنم؛ وقتی که من نتوانستم از یک جفت از کفش هایم بگذرم و آن را به کسی که از وارد شدنِ باران، از سوراخ کف کفش هایش، رنج می برد ببخشم. نتوانستم در راه مانده ای را به مقصد برسانم. فکر سقف چکه کرده همسایه ام را نکردم. با خیال راحت در خانه ام خوابیدم و موقع نشان دادن اسباب ریخته شده مستاجری، در تلویزیون به وای وای و نچ نچی اکتفا کردم و خودم را از صاحب خانه و مخل اقتصادی مبرا دانستم. نه فکری، حرکتی… دارم عینا راه آن ها را می روم و دیگران هم رفتار مرا ملامت می کنند. خدایا بارانت را روی بنده های بی محبتت بسته ای؟ گله ای نیست؛ وقتی قرار است منِ بنده ی نامهربان، بنده های معصومت را پله کنم و بالا روم. از وضع بدِاقتصادی و خرابی بازار بیش ترین سوء استفاده را بکنم و برایم مهم نباشد که کارم مسکین را مسکین تر، و فقیر را از زیر خطر فقر به زیر خط قبر می کشاند. خدایا باران نمی خوام کمی انسانیت بده باران خود به خود می بارد.
آخرین نظرات