نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم فریبا حقیقی
در عصری که دختران آهن پرست و پسران تن پرست شده اند آیندگان ما، به دنبال چون و چرایی کارشان نیستم و نمی خواهم در کفه ی ترازو گذارمشان. حرف از خودم و یافته خودم هست.
اوایل ورود به حوزه، همه چیز برایم جذاب و شیرین بود مانند همکلاسی ها و اساتید و کادر مدرسه ام. اما بعد از گذشت یک ترم ناگهان نگاه ها به سمت نمره چرخید. خنده ها تصنعی و از سرلطف شد. حتی دوستی ها’ به سمت بچه درس خوان ها چرخید.
چه جالب، پرستش مخصوص ذات خداوند است اما گاهی زیر مجموعه ای از پرستش های بیگانه، در جای جای زندگی می یابی. برایم محقق شده که پرستش های گاه و بی گاه، نگاه های متفاوت، لبخندهای جهت دار و … در تک تک رگ های جامعه خزیده و گریزی ندارد.
بیش تر سر در لاک غربتم فرو می برم و اعتمادم کم سوتر از گذشته می شود اما، سوسوی کم رنگی دلگرمم می کند و ای کاش بند دلم پایدار شود با دیدن این نور فانوس در شب بی اعتمادی ها و دل شکستگی هایم.
آخرین نظرات