ساعت ده و نیم بود. خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم بقیه مبحثی که از کتابم مانده بود را برای فردا بگذارم و بخوابم. بخاطر همین بلند شدم و به اتاقم رفتم. که خواهرم گفت: _ من امشب بیدار می مونم تو سالن می خوابم می خوام فوتبال ببینم امشب بازی ایران و اسپانیاست. سری تکان دادم و شب بخیر گویان، از کنارش گذشتم. روز خسته کننده ای داشتم، شب زنده داری شب قبل، بخاطر امتحان فقه و بیدارشدن صبح زود، هم مزید بر علت شده بود، بخاطر همین سرم به روی بالش نرسیده بود که خوابم برد. مدتی که گذشت با صدای فریادی از خواب پریدم: _گل، گل صدا از بالکن همسایه طبقه بالا بود. بعد از آن هم صدای بالا و پایین پریدن و شادی کردن. به قدری گیج بودم که به محض این که سرم به بالش رسید دوباره خوابم برد. مدتی گذشت، دوباره با صدای فریاد ناسزا از خواب پریدم. خسته و عصبانی و گیج خواب، دنبال علت می گشتم که متوجه شدم گل نبوده و داور گفته آفساید. با برگشتن آرامش به ساختمان، دوباره به خواب رفتم. (چقدر این خواب هایی که از شدت خستگیه لذت بخشه) که با صدای دیگری از خواب پریدم این بار هم ناسزا بود به تیم مقابل. مثل این که گل خورده بودیم و همسایگان محترم تیم مقابل را مورد عنایت قرارمی دادند. نمی دانستم چکار کنم فکری کردم بلند شدم از توی وسایل استخرم، گوشی شنایم را درآوردم به گوشم زدم و به خواب خوشی فرو رفتم.
شبی با فوتبال
آخرین نظرات