نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم لیلا باباربیع
چندی پیش با خود مباحثه می کردم که چه چیز در حیات انسان از او احساس می سازد. چه عاملی بعث از حس درون نشات می گیرد. در این فکر بودم که از کنارم کودکی گذر کرد؛
چدر حالی که کودکانه با نگاه شیطنت آمیز از مادرش پرسید:
_ مامان چرا ما باید هر لحظه جواب بدهیم به بابام. مامان گفت:
_ وقتی بزرگ شدی تازه می فهمی. تعجب کردم این چه طور جواب دادن است. آیا پرسش و پاسخ مادر و فرزند حکمتی بود یا فرصتی به اندیشه درون؟ کاش نادانسته ها به یقین تبدیل می شد. تمنای دل، لبریز از عرفان حقیقت. خسته شدم از ریا، نفرت، دروغ و افکار بی معنا. کاش می شد هوای غمزده دل را معنا کرد و بر شالیزار سبز چشمانت تاخت و تا ابد روانه شد به سوی دنیای لبریز دل تنگی.
چگونه به دستان حامی زندگی ام تکیه کنم در حالی که تردید در نگاهم موج می زند.
چگونه به موج شناور شده شک، می توان اعتماد کرد. چرا باختم به حس غریبی، واقف در اسرار هستی .
آخرین نظرات