تندتند زیر نکات مهم خط می کشید، مدادهای رنگی و خط های رنگی!
برایم جالب بود، نیم نگاهش در مقابل نگاه خیره ام به رنگهای شاد کتابش، مرا به وجد آورد، زرد طلایی را که در دست گرفت ذوق کودکانه ای کردم و گفتم:
_چقدرقشنگ.
۶دوستم خندید و به خط کشیدن ادامه داد، بعد از علامت گذاریش مداد را به طرف من دراز کرد و گفت:
_ببینش. من هم باشوق مداد را گرفتم و خریدارانه براندازی کردم، طلایی و زیبا مثل خورشید،
چقدر رنگش لطیف و گرم بود،
دوباره مداد را به دوستم پس دادم و باخنده گفتم:
_(به نقاشیت برس کوچولو)
چند روز بعد از آن، دوستم را دوباره مشغول علامت گذاری دیدم، خندیدم و گفتم:
_(عاشق رنگی کردنتم)
سلامی کرد و در مقابل من زرد طلایی را بالا آورد و گفت:
_مال شما.
تعجب کردم و گفتم:
_(نه بابا نمی خوام)
جواب داد:
(مال دخترتون باشه)!!
تاب مقاومت در مقابل اصرارش را نداشتم
با تشکر مداد را گرفتم و داخل کیف گذاشتم.
بعدازناهار یهو یاد مداد افتادم،
به دخترم گفتم:
(بدو تو کیفم یه مداد رنگی خوشکله بردار برا خودت)
با ذوق مداد را پیدا کرد و گفت:
_(مامان باهاش خولشید خانم می کشم )
و ادامه داد:
_خیلی قشنگه.
گفتم:
_(دوستم داده گفته برا دخترت)
در مقابلم ایستاد و گفت:
_(مامان دوستت می خندید و اینو بهت داد)
و دوباره پرسید،
(اصلا دوستت چه شکلیه)؟
سوال هایش را با سکوت همراه با خنده از سر شوق، جواب دادم
و در ذهنم دوستم را مثل خورشید، طلایی تصور کردم.
طلا مثل دوست
آخرین نظرات