امروز قصد خواندن مرثیه بر سوگ دل مرده ام را دارم.
تاب شب به سوگ نشستن ندارم.
نایی برایم نمانده تا تیمار این دل پژمرده کنم.
بگذار به گور سپارمش، مگر آرام گیرد و مرا رها کند.
گوری به وسعت تمام اندوه هایم برایش می خواهم، تا میان تمام آن اندوه هایی که بر من روا داشت، آرام بگیرد.
پرسه زدن در دنیای وهم برایم بس است، چه خوش گفته اند مرگ یکبار و شیون هم یکبار.
خسته ام و ناتوان، چه بسیار در خاکستر وجودم سوختم، ولی نویدی از میلاد ققنوس دل نیافتم.
خیالات بی خیالاتی در پیش داشتم، و هر بار جرعه ای از شراب چشمانم می نوشیدم که مبادا رسوای خلق شوم.
بریده نفس، آزرده پای و خسته دست شده ام.
تیمار دل پژمرده سودی جز مرگ برایم نداشته.
دخمه جاویدش را با غم های ارمغانیش آذین می بندم و او را به گور می سپارم و روان می شوم.
اینبار بدون دل!
هراسی از غم و اندوه ندارم.
لنگ لنگان می پیمایم خاک سرد را.
آه خدایا: بدون دل می یابمت، بیا و بنشین بر مسند دلم.
تا که پایان گیرد این کابوس های همیشگی ام….
آخرین نظرات