همیشه از پله برقی می ترسید, مادرم را می گویم , می گفتم مادر من, پله برقی را برای امثال شما ساخته اند ما که می توانیم از پله های معمولی هم بالا برویم .چندبار هم با اصرار من سوار شده بود .آنروز هم یکی از آن روزها بود از خرید برمی گشتیم به جایی رسیدیم که باید از پله بالا می رفتیم مادرم طبق معمول می ترسید ولی با اصرار من وخواهرم سوارپله برقی شد. مقداری که پله بالارفت یکدفعه مادرم برگشت من هم که به فاصله چند پله از او پایین تر بودم وقتی صحنه رادیدم, فراموش کردم که پله برقیست سریع دویدم که مادرم رابگیرم دویدن همانا و افتادن من همانا, پله بالا می رفت و من و مادرم را می چرخاند. احساس می کردم داخل چرخ گوشت افتادم, آنقدر چرخیدم تا سرم به طرف پایین قرار گرفت هم خیلی ترسیده بودم وهم خیلی نگران مادرم بودم بلاخره پله برقی راخاموش کردند وقتی با درد بدن از جایم بلند شدم بیش تر از این که نگران ضربه هایی که به بدنم خوده بود باشم نگران بودم که نکند گوشی بدستی مرا سوژه کانالش کند.
سوژه
آخرین نظرات