میبافت گیسوان دخترش را با مهربانی و برایش از عشق پدر میگفت.
نگاه های عاشقانه ی آن آسمانی های بر زمین مانده، شبهای غربت را گرمابخش بود.
کوبه ی در به فریاد درآمد و خراش های آوار گونه اش زخم می کرد سکوت شب را.
هیاهوی کوچه در طلب یار بود.
زهرا بر پای ایستاد و فریاد یا مولا را به گلو آورد.
پیش چشمان یار دست ها و چشمان دل دار را بستند.
ام ابیها به یاری شتافت اما آن اهریمن صفتان به جبران دلاوری های مولی سیلی حواله چهره ماه می کنند و نصیبی جز در و دیوار و میخی در پهلو برایش نگذاشتند.
موهای زینب پریشان شد و چشمان حسن و حسین به گریه نشست.
زهرا برخود میپیچید و ناله میکرد:
ای پدر، ای رفته و مرا غریب نهاده، یاری ام کن.
عرش به لرزه افتاد و فرشتگان به سوگ شدند.
مویه های زهرا ستارگان را به تاریکی پنهان کرد.
دو راهی عشق اینجاست،
عشق پدر و عشق همسر
برای پدر باید آسمانی شد و برای دلدار زمینی ماندن و جبر دیدن.
آغازی بر تنهایی و غربت علی و پایانی بر فراغ پدر.
آخرین نظرات