نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم نحوی
منطقه آزاد تجاری چابهار بازارچه های رنگارنگ متنوعی دارد که دل هر مسافری را برای بازدید و خرید می برد. در مسافرت هم معمولا همه با خانواده به بازار می روند. تصور کنید دو خانواده دیگر هم مثل شما، خانم های چادری، با همسر خود، دست فرزندان را گرفته، از این مغازه به آن مغازه می روند، چانه می زنند، چیزی نمی خرند و شاید آن ها نیز با خود می گویند: _اینجا هم گرانی است! تا اینجا چیزی جلب توجه نمی کند. ولی اگر بدانید این دو خانواده، پسر عروس و نوه های رهبری هستند، جور دیگری توجه می کنید، یعنی در واقع جور دیگری تعجب می کنید. چه طور می شود آن ها مانند مردم عادی در بازار راه بروند، مانند مردم عادی چانه بزنند؛ مانند مردم عادی خرید کنند؟! ولی واقعا از کجا می خواستید بفهمید؟ آن ها که مثل عاشقان شهرت هر روز عکس جدیدی از خود منتشر نمی کنند. یا مثل سرمستان قدرت استخر و سونا و ویلای اختصاصی ندارند که در آنجا با یک اشاره سفارشات برند خود را درب در تحویل بگیرند. این اتفاق جالب را رضا امیرخانی در کتاب داستان سیستان که یادداشت های شخصی او در سفر 10 روزه به همراه رهبر است، به خوبی توصیف کرده و در پایان نوشته: _ ” خدای بزرگ من! شکر می کنم تو را که در مملکتی می زیم که فرزندان بزرگ ترین مسؤولش مانند مردم عادی در بازار راه می روند؛ مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می کنند. و البته جز این نیز نباید باشد، اما آن قدر خلاف قاعده دیده ایم که قاعده مبهوت مان می کند…” حال ایشان آقامجتبی و آقا مسعود را می شناخته و نشسته با دقت آن ها را نگاه کرده ولی من برای خودم و امثال من این صحنه را بازسازی کردم و دیدم واقعا از کجا می خواستم بفهمم… من نیز خدا را شاکرم که در چنین مملکتی با چنین نعمت بزرگی زندگی می کنم.
آخرین نظرات