نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم فریبا حقیقی
روی صندلی بانک در انتظار اعلام شماره ام و باجه بودم. پشت سر من گوشی یکی از مشتریان به صدا درآمد، سلام و احوال پرسی گرم با طرف مقابل آن هم با صدایی تقریبا بلند من را کنجکاو گوش کردن به صحبتشان کرد. نمی دانم تماس گیرنده چه سوالی پرسید که مشتری بانک با لحن محکم و بدون تردید گفت:
_ فقط تخمه آفتاب گردان بخر و انبار کن و دوباره ادامه داد:
_ من هم دارم انبار می کنم، جام جهانی امسال توی روسیه است و همه بازی ها روز پخش می شود و مردم هم پای تماشای فوتبال تخمه می خورند، بخر و انبار کن که خیلی سود دارد، یادت نرود! جمله ها و تاکیدش من را به فکر فرو برد، خرید و انبار برای سه چهار ماه دیگر، و این که آیا خریدارانی باشند و… واقعا من چه چیز انبار می کنم برای روزی که خریداری هست و حتما معامله ای می شود. اصلا به فکر سود و زیان یا نوع جنسی که توشه می کنم هست؟
روزی که همه، فروشنده و عارض می شوند و تنها یک خریدار می بینی! آن جایی که خریدار، خود ضمانت دریافت کالا و پرداخت بها را داده. وای بر من اگر کالایم خریداری نداشته باشد و افسوس بر من که به فکر انبار کالا نباشم. مثقالی جنس، چه خوب و پربها، و چه بد و بی بها بر زمین نمی ماند و تمام حساب می شود.
شماره ام را از باجه شنیدم و افسوسی بر اندیشه های دور و دراز و واهی ام گذاشتم.
آخرین نظرات