نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم صفورا صیرفیان پور
امروز سه شنبه است. ساعت 6 بعد از ظهر نوبت دارم. نوبتی که از چند مال پیش گرفته ام و ماههاست در انتظار فرا رسیدن آن هستم.
از دو سه روز قبل طوری برنامه ریزی کردم که بتوانم سه شنبه با خیال راحت به مطب بروم و چند ساعت از وقتم را آنجا به انتظار بگذرانم.
قابل پیش بینی است, وقتی مجبوری چند ماه برای گرفتن نوبت انتظار بکشی, حتما چند ساعتی هم بیاید داخل مطب تلف کنی.
ساعت دو بعد از ظهر به دلم می افتد تقویم را بردارم و از تاریخ امروز مطمئن شوم.
تقویم رومیزی را برمی دارم نمی دانم چرا هوس تابستان کرده است. تقویم را ورق می زنم و به اسفندماه که می رسم از تعجب خشکم می زند. آه از نهادم بلند می شود.
دوشنبه 16 اسفند و سه شنبه 17 اسفند و نوبت من 95/12/16 ساعت 6 ساعت. فکر می کنم خطای چشم است یا شاید این صفحه مربوط به ماه دیگری باشد دوباره با دقت نگاه نه, درست است.
امروز هفدهمین روز از اسفندماه 95 است و من نوبتی را که از 5-6 ماه پیش به سختی گرفته بودم, به همین راحتی از دست دادم.
حال من مانده ام و تکه کاغذ سفید باریکی که تنها یک تاریخ و ساعت آن هم بامداد روی آن نوشته شده است. کاغذی را که چند ماهیست گوشه کیف پولم جا خوش کرده بود و هر از گاهی نگاهی به آن می انداختم و با اطمینان از اینکه هنوز زود است دوباره سر جایش برگرداندم.
آخرین نظرات