نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم فریبا حقیقی
هرصبح جمعه آرزویم طولانی شدن آن روز شده و در طلب رویای هر هفته ام از جای برمیخیزم.
ستاره چین شب را به تاخیر وادار می کنم،
شاید؛ شاید این جمعه بیاید.
|
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور اينجا، شهادت و حجاب به هم گره خورده است؛ تو گويى هر دو از يك جنسند. مراسم تشييع شهدا را مى گويم، در روز حجاب و عفاف، ميدان امام اصفهان. پيكر شهدا را، خواهران و مادران و دخترانى پوشيده با چادر سياه بدرقه كردند تا نشان دهند سياهى چادرشان آن هم در اين زمانه جادوى رنگ و مد، كمتر از سرخى خون شهيدان نيست. دور شهيدان حلقه زدند تا بگويند راهى را كه آن ها با نثار خونشان شروع كردند، با چادر سياهشان ادامه خواهند داد تا مرهمى باشد بر زخم هاى آنان. شهيد زنده است، زنده است و مى بيند كه اين بار دشمن نه مرز و خاك وطن را ، كه عفت و حياى زنانمان و حرمت خانواده هايمان را نشانه رفته است. امروز شهدا پرچم را به دست ما داده اند و شاهد و ناظر ما هستند كه در اين نبرد چگونه روسفيدشان مى كنيم. كاش دعايمان كنند كه همچون آنها، در اين ميدان هم دشمن را نااميد كنيم. كاش زنان ما بدانند كه امروز چه بار سنگينى را بر دوش مى كشند و نوع پوشش به ظاهر شخصيشان، چندان هم شخصى نيست، شايد سرنوشت كشور و ملت و نسلى به آن گره خورده باشد! نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی گنجشک ها هم به این جا می رسند بی صدا می شوند. درختان یکی در میان کاشته شده، سکوت را تشدید می کنند. خم می شوم و نگاه می کنم، خنکای وحشتناکی به صورتم می خورد، بتون های کَنده شده و خاک های نم دار دور قبر ریخته، حکایت از پذیرایی ابدی دارد. بوق ماشین ها و ترمزشان نگاهم را از ابدیت می دزدد و به خود می کشاند، قدم ها را دو تا یکی می کنم و با شتاب به جمعیت می رسم و تابوت بر دوش را بدرقه کنان لااله الاالله سر می دهم و اندوه دلم را با صلوات های وداع، به رخ تابوت می کشم. دوستان و اقوام، عمه ام را دوره کرده اند تا به آرامش پایانی اش برسد و او آرام و متین، کفن پوش به خانه ابدیش نزدیک می شود. عمه ای که رفت و برگشت را با درد و آه های زیاد تجربه کرد و پایان درد هایش به مرگ جوانش بر اثر سرطان بسیار نزدیک بود و داغ جوان را تاب نیاورد و وعده دیدار را نزدیک کرد. نماز و تلقین و بعد تاریکی و خداحافظی چشمان دنیایی با دنیای بی قرار و خالی از آسایش. خاک ها را با شتاب سیراب می کنند و گِل ها را روانه گور می کنند و عجبا از شتاب زندگان برای دفن مُرده! تا دیروز برای شفایش دعا و امروز برای وداعش شتابان! دستم را روی مزار عمه می گذارم و فاتحه ای خوانده و دیدار را به قیامت می سپارم. روحت با انبیا و صالحان محشور شود ای عمه تنها و مهربانم. نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی در ساعتی که خورشید گیسوانش را به سمت غروب می بافت و به خوابگاه ارغوانی اش می شتافت، دلم هوایی جز هوای رهایی نمی یافت و سراسر وجودم در پی دم و بازدم های پایانی روز، رو به قبله نشسته بود. به قبرستان نظری انداختم و آواز بلند خاموشِ ساکنانش را خط به خط بر لوح وجودم حک کردم . چه ساکنانی و چه منزل گاهی!
چه زود دیر می شود و چه دیر زود! جایگاهی که ما هم به آن محتاجیم و طنینی که به آن شوریده حال. پروردگارا بیامرز بندگانت را و ببخش این آفریده های مغرورت را. نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان صاحبم این لقب شما را با جان و دل می پسندم و بارها و بارها تکرارش می کنم "صاحب من” محبوب من، ای تمام قلب من، مهدی جان. ای صاحب این عصر و زمان که غریبانه کنار گذاشته شده ای. در درک زمانه ما را یارا باش. در فهم زمانی که تو صاحبش هستی ما را توانا باش. در ساختن این زمان به سوی تو ما را پناهنده باش و در خسران و زیان نبودنمان ما را بهانه باش. صاحب جانم، ای صاحب تمام من، ای صاحب وجود من، ای مظهر ظهور لااله الا الله، ای کمال خوبی ها در زمین، ای تمام مهربانی ها در آسمان، ما یتیمانت را دریاب. مایی که جز تو کس نداریم و تو را هم آن طور که باید نداریم. ما بینوایان گدا مسلک را بخواه ما را به سرانجام عزت و سعادت برسان. ما را در سوار بر زمان شدن و تو را پیشوا دانستن همراه باش. ما را آن گونه بخواه که می خواهی، اما بخواه تو را به الگوی نمونه ات مادر عالم، زهرای اطهر. فقط ما را بخواه منه عالیم ضمانت می کند رشد خوبیهایم و توقف بدیهایم را. ای مولا و سرپرست ما، دست نوازشت بارها بر سرمان حس شده. اما این بار دست مهربانی ات را بر قلبمان بکش که یتیم تر از عقل هایمان به تو محتاج است. به عشقی که در زندگیمان گم شده و هیچ جور پر نمی شود. دستی بکش از جنس نفس از جنس نور و از جنس واقعیتی توام با حقیقت. مهربان مرد جهان ای ابر مرد قدر ای زیبای دل ای تک غریب قریب ای کمال من ای عشق من و ما من و ما را چون نخ تسبیح بهم منسجم کن و چون دانه درشت تسبیح بر خود قفل کن و بسپار بدست خدا. خدایی که تو را برای ما آفرید و جمله ی “گرسنه نشدی تا عاشقی از یادت برود” را برای همیشه منسوخ کرد. ما گرسنگان ولایتت را دریاب. یک این بار چون یک های هربار ما را دریاب. ما را بخواه ما را عاشقانه عاشق باش و عاشق کن. ای عشق کنار برو آن زمان که حرف از مولایت می زنم تو کنار بایست و عرض اندام مکن، مبادا که دیگران فحوای کلام مرا که در جهت نشان دادن مهر مولا هستم به اشتباه در تو ببینند نه کنار بایست ای عشق. امروز تو برجسته نیستی مهم امروز مولااست همان که تعریفت را از او وام گرفتی همان که بودت را در چشمان او یافتی. ای عشق سرخم کن بر خالقت و خالق خالقت “مهدی عشق است و عشق مهدیست” |
|
سال رونق تولید.اکثر مطالب تولیدی می باشد.کپی بدون درج لینک و نام نویسنده از نظر شرعی جایز نمی باشد.
|
آخرین نظرات