الان دقیقا شش ماهی از خواستگاری که اجازه دادم به خانه مان بیاید, می گذرد. مادرم می گفت قدمشان سنگین بود ولی من می دانستم که اشکال از آن بنده خداها نیست. اصلا حوصله خواستگار راه دادن را نداشتم, سطح توقعاتم خیلی بالا رفته بود, هرکسی که زنگ خانه مان را می… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1397, 27"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی میخچه کف پایم، حسابی روی اعصابم بود؛ به طوری که با هر قدم درد تا مغز استخوانم کشیده می شد. اما چاره ای نبود باید پیاده روی می کردم تا به مدرسه برسم. همین طور که راه می رفتم آرزوی ماشین شخصی داشتن را،… بیشتر »
آخرین نظرات