اشکات جیگرمو آتیش زد
نمی دونم چرا این چشمه اشک خشک نمیشه
|
موضوع: "مناسبتها"اشکات جیگرمو آتیش زد نمی دونم چرا این چشمه اشک خشک نمیشه
ارسال شده در 19 دی 1398 توسط ریحانه علی عسکری در فرهنگی, مناسبتها, دل نوشته, روایت تولیدی, #به قلم خودم
دوستم می گفت: _مادر شوهرم در خانه اش درخت خرمالویی چندساله داشت که خیلی هم دوستش داشت. یک روز پسرش آمده بود و تمام شاخه های آن را بریده بود و تنها تنه ای از آن باقی مانده بود. مادرشوهرم هر وقت چشمش به درخت می افتاد؛ می گفت: _آخه چرا درخت رو این کار کردی؟ برادر شوهرم هم تا چند وقت آن طرف ها آفتابی نمی شد. تا اینکه گذشت و سال بعد درخت، شاخه های زیادی داد با میوه های فراوان. به طوری که همسایه هایی که خودشان درخت داشتند می پرسیدند: _درخت را چه کار کرده اید؟ دوستم می گفت: _شهادت سردار هم مانند از دست دادن شاخه ای از درخت انقلاب است. دشمنان عجب کاری با خودشان کردند و درخت اسلام را پربارتر نمودند. به امید آن روز که به انتقام تمام شهیدان، بیت المقدس آزاد گردد.
ارسال شده در 18 دی 1398 توسط ریحانه علی عسکری در فرهنگی, مناسبتها, دل نوشته, روایت تولیدی, #به قلم خودم
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع این همه دویدن و از این شهر به آن شهر پرواز کردن تا این که عروج آسمانیت را ببینیم ، توهم راهی را که پیامبر تا عرش طی کرد در زمین طی الارض کردی. نگاهمان بر رفتنت خیره ماند و دلمان در حسرت نبودنت گریست. جواب توهین و جسارت بیجا را با خون خود نوشتی و به همگان آموختی که هنوز جهاد نفس پابرجاست و شعار امر به معروف را سرنیزه ساختی تاببینند صاحب نهی از منکر زنده است. آیا مادری با زایش کند تا همانند تو را هماورد طلب سازد که تو در خلق نکو احسن بودی و جهان را با عملت متحیر ساختی. سرباز دل و جان نیمه جان خستگان بودی . هنوز رفتنت را باور ندارم …
از این به بعد در کتاب های فارسی در درس فداکاران در کناران رهبر سیزده ساله اسم ذوالفقار ایران را هم بنویسید و بنویسید چه شب هایی که ما راحت سر بر بالش گذاشتیم راحت از همه ی دغدغه ها، دل آشوب ها و دشمنی ها و او بیدار بود. چه بگوئیم درباره ی کسی که دشمنان از روی حسادت گفتند که حقش بود و دوستان به خاطر لیاقت و به پاس ارادت او به سیدو سالار شهیدان کمتر از شهادت را حق او نمی دانند. کسی که مانند مولایش امام علی علیه السلام به دست شقی ترین خلق به شهادت رسید؛(ازخداوند درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و هم نشینی با پیامبران را درخواست می کنیم خطبه 23نهج البلاغه)
ارسال شده در 14 دی 1398 توسط ریحانه علی عسکری در اخلاقی وتربیتی, فرهنگی, مناسبتها, دل نوشته, روایت تولیدی, #به قلم خودم
امروز طبق معمول شنبه ها، راهی کلاس زبان شدم. کلاسی که یک خط درمیان استادش می گفت: _اگه خواستین برین امریکا باید این کارو بکنین اون کارو بکنین توی راه باخودم فکر می کردم: _اگر این بار استاد این حرف را بزنه ساکت نمی شینم. بعد پیش خودم برخورد بقیه بچه های کلاس را پیش بینی می کردم: _لابد پوز خند می زنند… _شاید هم از استاد طرفداری کنند… _شاید هم سکوت کنند… ترافیک خیابان شدید بود و کمی دیر به کلاس رسیدم. نمی دانم کلاس چطور شروع شده بود ولی ظاهرا آرام پیش می رفت. کمی که گذشت هوای کلاس گرفته و گرم شد استاد پرسید: _بخاری روشنه؟ یکی از آقایان ته کلاس بلند شد بخاری را خاموش کرد. استاد که ظاهر موجهی نداشت گفت: _یکی از دوستام تو سوئد زندگی می کنه اونا حتی توی خونه ژاکت می پوشن چرا ما بخاری اضافه میکنیم و لباس گرم نمی پوشیم؟ انرژی هدر می شه من وظیفه خودم می دونم که زبان درس می دم فرهنگ اون را هم انتقال بدم یک دفعه همهمه بلند شد یکی از آقایان ته کلاس گفت: _فرهنگ غرب با ما جور نیست فرهنگ آمریکا که اصلا نباید باشه. صفحه کتاب را باز کرد و گفت: _این صفحه را هم درس ندین مال امریکاس نسیم خنکی از دلم رد شد کم مانده بود از خوشحالی گریه کنم. امریکا چه راحت دستش را برای مردم رو کرده بود مردمی که من حتی انتظار حمایت نداشتم حالا کم مانده بود کلاس را به صحنه مرگ بر امریکا تبدیل کنند گفتم: _ البته فرهنگ های خوب مثل اسراف نکردن که استاد گفتند اشکالی نداره چون فرهنگ اسلامی هم هست ولی ما کمتر عمل میکنیم ؛ ولی فرهنگ های مختص غرب مال خودشون. سردار! وجودت روشنگری بود و شهادتت بیش تر چه وجود با برکتی چه مرگ با عزتی که وقتی شهادتت را امریکا به عهده می گیرد جناح چپ و راست با حجاب و بی حجاب همه یک دل می شوند همه با هم صدایشان بلند می شود: مرگ به نیرنگ تو |
|
سال رونق تولید.اکثر مطالب تولیدی می باشد.کپی بدون درج لینک و نام نویسنده از نظر شرعی جایز نمی باشد.
|
آخرین نظرات