نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم زهرا گلستانه:
دوستم می گفت:
_مادر شوهرم در خانه اش درخت خرمالویی چندساله داشت که خیلی هم دوستش داشت. یک روز پسرش آمده بود و تمام شاخه های آن را بریده بود و تنها تنه ای از آن باقی مانده بود.
مادرشوهرم هر وقت چشمش به درخت می افتاد؛ می گفت:
_آخه چرا درخت رو این کار کردی؟
برادر شوهرم هم تا چند وقت آن طرف ها آفتابی نمی شد.
تا اینکه گذشت و سال بعد درخت، شاخه های زیادی داد با میوه های فراوان.
به طوری که همسایه هایی که خودشان درخت داشتند می پرسیدند:
_درخت را چه کار کرده اید؟
دوستم می گفت:
_شهادت سردار هم مانند از دست دادن شاخه ای از درخت انقلاب است.
دشمنان عجب کاری با خودشان کردند و درخت اسلام را پربارتر نمودند.
به امید آن روز که به انتقام تمام شهیدان، بیت المقدس آزاد گردد.
آخرین نظرات